دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندانتا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندانتا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینانیاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشینان
گر حال ما بپرسی از باد صبحگاهی
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی
یکی کار پیش است و رنج دراز / که هم با نشیب است و هم با فراز
همی شاه مازندران را ز گاه / بباید ربودن، فکندن به چاه
سرِ دیو و جادو، هزاران هزار / بیفکند باید به خنجر، ز بار
روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند
وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند
...
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
صفای اصفهانی
ای عشق چه دردی تو که درمانت نیستدعوی سوختگی پیش من ای لاله مکن
میشناسد دل من بوی دل سوخته را
- صائب تبریزی
تازه کن ایمان ، نه از گفت زبان ..........ای هوا را تازه کرده در نهانای عشق چه دردی تو که درمانت نیست
ای جان به چه زنده ای که جانانت نیست
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشدتازه کن ایمان ، نه از گفت زبان ..........ای هوا را تازه کرده در نهان
تا هوا تازه ست ، ایمان تازه نیست ........کین هوا ، جز قفل آن دروازه نیست
مولانا
تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد
چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد
گله از یار دل آزار- وحشی بافقی
درنهانخانه ی جانم
گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید..
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست
بیتا امیری
وصلت غبار غم ز دل ما نمی برد
می صیقل است و زنگ ز مینا نمی برد
- کلیم کاشانی
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
- رهی معیری
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که چون شد حال آن بیمار ما
- عراقی
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داندآن مگس بر برگ کاه و بول خر..............همچو کشتیبان همی افراشت سرگفت من دریا و کشتی خواندهام...........مدتی در فکر آن میماندهاماینک این دریا و این کشتی و من...........مرد کشتیبان و اهل و رایزن
مولانا
نمي دانم خداوندا!!! به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانمدل داده را ملامت گفتن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان
- سعدی
هردم ازین باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشدیا رب این نوگل خندان كه سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |