دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
نوعروسیست که در عقد بسی داماد است
تو بر خویشتن گر کنی صد گزند / چه آسانی آید بدان ارجمند
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مبند
نوعروسیست که در عقد بسی داماد است
تو بر خویشتن گر کنی صد گزند / چه آسانی آید بدان ارجمند
دور باشی هم برای من کفایت می کندبشنوم اینجا و در این سرزمینی قانعم
مر او را در آن خانه انداختند / در خانه را بند برساختند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای و شد و جان نیز هم
مر او را در آن خانه انداختند / در خانه را بند برساختند
دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم
من مانده ام مهجور از او، بيچاره و رنجور ازو
گويي که نيشي دور ازو، در استخوانم ميرود
در دایره وجود موجود علیست
اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست
گرخانه اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست
مولانا
تا شبِ زلف تو با ماه رخت تلفیق شد
بر مسیر شعر گفتن، دستِ من تشویق شد
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
نیما
دردهای من جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
مرا غرض زنماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو باز بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من با تو
نسشته روی به محراب و دل به بازارم
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
مگر یکدم بیاسایم ز دنیا و شرو شورش
[SUB]شها به خون عدو ریختن شتاب مکن
که خود هلاک شوند از حسد به خون شکم
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غـــــــــــــافل از احوال دل خویشتنم
ما و ما و نصف ما و نصفه ایی از نصف ما
گر تو هم با ما شوی جملگی صد میشویم(مهندسی بود)
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دستی با این بیرحمی دیگر بریده بهتر
بر من فرود آر اینك بغضی كه خنجر كردی
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |