یار امد و به تخت نشست و به فضل عشق
یاران همه به دیدن ان یار امدند
[FONT="]دیگران چون بروند از نظر از دل بروند[/FONT]
[FONT="]تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی[/FONT]
یار امد و به تخت نشست و به فضل عشق
یاران همه به دیدن ان یار امدند
[FONT="]دیگران چون بروند از نظر از دل بروند[/FONT]
[FONT="]تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی[/FONT]
یکی بود و دو گشت و باریک شد
خدابود و بشر گشت و خدا شد
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنیدر کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می دیدند
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
بازم سعدی علیه الرحمه
خیلی زیبا بود
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
بازم سعدی علیه الرحمه
هم چو پروانه ز اشتیاق رخش
خویشتن را فکنده در اتش
یاد اجرای آقای اخشابی افتادم با این ابیات سعدیشباي جمعه كه مياد بياي سر مزار من
دوباره باز ياد چشات زمزمه ي نبودنم ،
ببين كه عاقبت چي شد قصه ي با تو بودنم
خاك سر مزار من نشوني از نبودنم ،
یاد اجرای آقای اخشابی افتادم با این ابیات سعدی
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
شعر شما سنتی نبودها
تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانیمیدونم واسه تنوع بود زیاد سخت نگیرید
دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم
که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد
و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید….
بی تو این باغ پر از پاییز است…!
[FONT="]نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست[/FONT]
تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران
عااااااااالی چقد قشنگ. کاش شاعرشم بنویسید.نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست
من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام
ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست
من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام
عااااااااالی چقد قشنگ. کاش شاعرشم بنویسید.
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی
جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی
سعدی عزیز
فوق العادست. فوق العادهمن شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام
تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام
نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست
من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام
ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست
من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام
قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من است
غرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام
دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه
بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام
شاعرش ناشناسه
یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست
فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
“من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست .
غلامرضا طریقی
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است / پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
درآ که در دل خسته توان درآید باز / بیا که در تن مرده روان درآید بازنیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم درس دگر یاد ندادم استاد
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شددرآ که در دل خسته توان درآید باز / بیا که در تن مرده روان درآید باز
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم درس دگر یاد ندادم استاد
درآ که در دل خسته توان درآید باز / بیا که در تن مرده روان درآید باز
ز بند گران بردمش سوی تخت / شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
مرا یار در هفت خوان رخش بود / که شمشیر تیزم جهان بخش بود
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر / درین سراچه ی بازیچه غیر عشق مباز
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر / درین سراچه ی بازیچه غیر عشق مباز
ز دشت اندر امد یکی اژذها / کزو پیل گفتی نیابد رها
دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانمازآمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
دست طمع چو پیش کسان میکنی درازازآمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
ازآمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |