نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند
نه هر که آینه سازد، سکندری داند
دلخسته و سینه چاک میباید شد
وز هستی خویش پاک میباید شد
آن به که به خود پاک شویم اول کار
چون آخر کار خاک میباید شد
ابوسعید ابوالخیر
نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند
نه هر که آینه سازد، سکندری داند
دلخسته و سینه چاک میباید شد
وز هستی خویش پاک میباید شد
آن به که به خود پاک شویم اول کار
چون آخر کار خاک میباید شد
ابوسعید ابوالخیر
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد روزان ابری
داروگ
کی میرسد باران؟!
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
او می رود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟
یه شعر فوق العاده از سعدیه این شعرای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود![]()
ای ساربان آهسته ران
کارام جانم می رود
یه شعر فوق العاده از سعدیه این شعر
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
در عمق دلم دلهره ای افتاده
انگار به جانم خوره ای افتاده
در جاذبه ی عشق تو همواره دلم
سیبی است که از سرسره ای افتاده
نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرستهست از پس پرده گفت و گوی منو تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
خداوند رحمتش کنهآواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
- زنده یاد قیصر امین پور
در گلو شکست نفسم و تو نیامدی
آنقدر بغض فرو خوردم و نیامدی
تاوان این دلم را بگو کی همی دهی
دیگر تمام شد و رفت عمرم اما نیامدی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حسن آنچه تو فرمایی
یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است
بگذار شهریار به گردون زند سریر
کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است
تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ
گردد دل من همی ز بترویان تنگ
نشگفت که از ستارگان دارم ننگ
امروز که آفتاب دارم در چنگ
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
(ببخشید سلام)
سلام
زرق و برقش را فراموش و ز دل بیرون کنم
سوی دل با کاروان حق و عقبی می کنم
آنچه را گم کرده ام در طول عمری زندگی
در سحر یا در شبی فرخنده پیدا می کنم
ما را که خماریم به کافور انداز
در شط شراب و جوی انگور انداز
ما لنگه به لنگه ایم ای مرگ بیا
از پا درمان بیاور و دور انداز![]()
ز ماه و پرتوی سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از شقایق های خودروست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
[FONT="]دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي[/FONT]
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
سلام
در گوشه غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من و ناله سه تار
شب تا سحر ترانه این جویبار من
سلام
در گوشه غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشک است جویبار من و ناله سه تار
شب تا سحر ترانه این جویبار من
نشان من به سر کوی میفروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |