دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي
قصه عاشقي ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دامش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی،من به خدا رسیده ام
دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي
قصه عاشقي ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دامش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی،من به خدا رسیده ام
دیو سیاه دربند،آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد
ديدم به خواب خوش كه به دستم پياله بود
تعبير چنين رفت و كار به دولت حواله بود
من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باش
در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باش
در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين
خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا
تشکرام تموم شده ببخشید
شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه كردنســت
این همه اندوه در وجودم و من لال
این همه غوغاست در کنارم و من دور.
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم!
اما.... نه
گاهی از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم...
مشیری
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهیای سرکشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته ای خطا رفته
با من بگو حکایت خود تا بگویمت
اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی
عقاب تیز پر دشت های استغنا
اسیر پنجه تقدیرمی شود گاهی
سلام اشکان عزیزسلام داداش
یک شب به دل کوه و کمر زد با تو
در قله ی پر ستاره پر زد با تو
این زخمی بی قرار را می گویم!
قلبی که همیشه تندتر زد با تو
سلام اشکان عزیز
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزندمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید .... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
شبی دنبال معنایی برای عشق میگشتمدوش مرغی به صبح می نالید .... غقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
شبی دنبال معنایی برای عشق میگشتم
تو والاتر ز هر معنا و من بیهوده میگشتم...
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استما زنده به آنیم که آرام نگیریم ..... موجیم که آسودگی ما عدم ماست
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است....
تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخورتناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود
من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفتیار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند مُلک جهان این همه نیست
به به خانوم مدیر خوش اومدینیار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند مُلک جهان این همه نیست
به به خانوم مدیر خوش اومدین
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
توانا بود هر که دانا بودبه به خانوم مدیر خوش اومدین
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
تو نیکی می کن و در دجله انداز ..... که ایزد در بیابانت دهد باز
زلیخا مرد از حسرت که یوسف گشت زندانیتو نیکی می کن و در دجله انداز ..... که ایزد در بیابانت دهد باز
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنددر میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |