دگر از درد تنهايي، به جانم ، يار مي بايد
دلم ز حلقه ی زلفش به جان خرید اشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
دگر تلخ است کامم، شربت ديدار مي بايد
دگر از درد تنهايي، به جانم ، يار مي بايد
دلم ز حلقه ی زلفش به جان خرید اشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
دست از طلب ندارم تا کام من برآیددگر از درد تنهايي، به جانم ، يار مي بايد
دگر تلخ است کامم، شربت ديدار مي بايد
![]()
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید
یک جمله به تو گفتم.... در خلوت و پنهانیمی دانی و می دانم ..زین حال پریشانی
از خود شدن بیرون .... با دیده ی بارانی
تو درد من و درمان ...آرامش این طوفان
از عشق بگو با من ...در خلوت و پنهانی
![]()
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیمیک جمله به تو گفتم.... در خلوت و پنهانی
من دیده به سوی تو.....تو اخره تنهایی
گفتم که نگاهی کن....با دیده بارانی
گفتی که تهش این است....با پای خودت آیی!
یک جمله به تو گفتم.... در خلوت و پنهانی
من دیده به سوی تو.....تو اخره تنهایی
گفتم که نگاهی کن....با دیده بارانی
گفتی که تهش این است....با پای خودت آیی!
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
من عاشقی فهمیده ام غم را درونت دیده ام...دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويم
نگراردم كه حال دل بيقرار گويم
شنود اگر غم من نه غمين نه شاد گردد
به كدام اميدواري غم خود به يار گويم
![]()
من عاشقی فهمیده ام غم را درونت دیده ام...
چشم و دل و دست و دهان گوید به جای تو زبان....
عشق را چه حاجت میدهی گوید غمت را با کلام
يك راز عزيز من ، امشب به تو خواهم گفت
من دور ز چشمانت ، آسوده نخواهم خُفت
من قيمت عشقت را با خون جگر دانم
رازي مشو اي زيبا ، آنرا بفروشم مـُفت
آسوده نمي مانم ، رنجيده اگر باشي
من گرد و غبار غم از روح تو خواهم رُفت
در بخت ببينم من ، يكروز در اين كوچه
دست من و دست تو ، پيچيده بهم چون جُفت
تو راز خودت گفتی،از عشق خودت گفتی
یک راز هنوز مانده، آن را به تو خواهم گفت
لبخند تو را ای عشق
با هر دو جهانم من هرگز نفروشم مفت
دستانم اگر سرد است دستان تو را دارم
اغوشت اگر باشد تا صبح توانم خفت
من دوش وصالت را در خواب همی دیدم
پیری به من و تو گفت:خوشبخت شوید ای جفت!
[/CENTER]![]()
مرا مگوی سعدی حدیث عشق رها کنتو دور از من ، من از تو دورم
بدون خنده هايت ، سوت و كورم
مده پيغام دلتنگي ، كه من هم
دلم تنگه برايت ، آخ چه جورم
نمي داني در اين رنج و جدايي
اگر تو آتشي ، من چون تنـورم
مشو غمگين زدوري نازنينم
كه جبران ميكنم وقت حضورم
ماشاا... به اون استعدادت![]()
جالب بود - فكرش رو نمي كردم
دست بالا دست زياد است من اكثرا با دوستان مشاعره في البداهه ميكنم
ولي شروع مهم نيست با هر حرفي باشه - فقط شعر محتوايش در پاسخ شعر باشه
من از تو هيچ نخواهم جز انچه بپسنديتو دور از من ، من از تو دورم
بدون خنده هايت ، سوت و كورم
مده پيغام دلتنگي ، كه من هم
دلم تنگه برايت ، آخ چه جورم
نمي داني در اين رنج و جدايي
اگر تو آتشي ، من چون تنـورم
مشو غمگين زدوري نازنينم
كه جبران ميكنم وقت حضورم
ماشاا... به اون استعدادت![]()
جالب بود - فكرش رو نمي كردم
دست بالا دست زياد است من اكثرا با دوستان مشاعره في البداهه ميكنم
ولي شروع مهم نيست با هر حرفي باشه - فقط شعر محتوايش در پاسخ شعر باشه
تا صورت پيوند جهـــــــــــــــان بود علي بودمن از تو هيچ نخواهم جز انچه بپسندي
كه دلپسند تو اي دوست دل بخواه من است
من چو ز پا بيفتم درمان درد من اوستمرا مگوی سعدی حدیث عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
من منتظرت هستم،امید که باز آییتو دور از من ، من از تو دورم
بدون خنده هايت ، سوت و كورم
مده پيغام دلتنگي ، كه من هم
دلم تنگه برايت ، آخ چه جورم
نمي داني در اين رنج و جدايي
اگر تو آتشي ، من چون تنـورم
مشو غمگين زدوري نازنينم
كه جبران ميكنم وقت حضورم
ماشاا... به اون استعدادت![]()
جالب بود - فكرش رو نمي كردم
دست بالا دست زياد است من اكثرا با دوستان مشاعره في البداهه ميكنم
ولي شروع مهم نيست با هر حرفي باشه - فقط شعر محتوايش در پاسخ شعر باشه
من از تو هيچ نخواهم جز انچه بپسندي
كه دلپسند تو اي دوست دل بخواه من است
من منتظرت هستم،امید که باز آیی
غرق غزلت هستم،امید که باز آیی
هرچند بدون توسخت است ولی ای جان
دیدار تو را عشق است،امید که باز آیی
شیرینی ان لحظه ،تلخی به کامم نیست(با اومدن شما دیگه تلخی فراق رو حس نمیکنم)
من منتظرت هستم، امید که باز آِیی
![]()
شما که ماشاا... استعدادتون بیشتره... خیلی زود جواب میدین...
منم فوق العاده به مشاعره فی البداهه علاقه دارم.
اینجا مجبوریم با حرف اخر شروع کنیم!اخه مثلا مشاعره سنتی هستش!خخخ
| یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست | که اسباب شکرریز مهیاست خدایا | |
| به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش | چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا | |
| تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی | ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا | |
| نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو | که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا |
درس اين زندگي از بهتر ندانستن ماستتا صورت پيوند جهـــــــــــــــان بود علي بود
تا نقش زمين بود و زمــــــــان بود علي بود
آن قلعه گشايي که در قلعـــــــــه ي خيبر
برکند به يک حملــــــــه و بگشود علي بود
آن گُرد سرافراز که انـــــــــــــــدر ره اسلام
تا کـــــــــار نشد راست نياسود، علي بود
آن شيــــر دلاور که براي طمـــــــــــع نفس
بر خوان جهـــــــــــــان پنجه نيالود علي بود
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان مندرس اين زندگي از بهتر ندانستن ماست
اين همه درس بخوانيم ندانيم كه چه!
ان سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست که اسباب شکرریز مهیاست خدایا به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا
ياد ايام جواني جگرم خون ميكردتو آن نوگل باغ نيلوفري
چه راحت زدلدار دل ميبري
تو با من اگر يك نفس دم كني
هزاران غم و غصه ام ، كم كني
![]()
نازنینان بی وفایی را زخویش اموختندهفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
من منتظرت هستم،امید که باز آیی
غرق غزلت هستم،امید که باز آیی
هرچند بدون توسخت است ولی ای جان
دیدار تو را عشق است،امید که باز آیی
شیرینی ان لحظه ،تلخی به کامم نیست(با اومدن شما دیگه تلخی فراق رو حس نمیکنم)
من منتظرت هستم، امید که باز آِیی
![]()
شما که ماشاا... استعدادتون بیشتره... خیلی زود جواب میدین...
منم فوق العاده به مشاعره فی البداهه علاقه دارم.
اینجا مجبوریم با حرف اخر شروع کنیم!اخه مثلا مشاعره سنتی هستش!خخخ
منم ان مرغ گرفتار كه در كنج قفس
يک شبي جانا بيا پيشم که پست افتاده ام
از غمت اکنون دگر باده پرست افتاده ام
با خيال شهد لبهايت چه ها نوشيده ام
نيستي پیش من و من مست مست افتاده ام
يا بيا دستم بگير و يا بگير اين جان من
منکه در عشقت از آن روز الست افتاده ام
گر نيايي اين غمين معشوق خود
ناگهان بيني ز دست افتاده ام
![]()
دو شاهدند بهشتي به سوي ما نگراننازنینان بی وفایی را زخویش اموختند
ورنه گرداننده دلها وفا را افرید
منم ان مرغ گرفتار كه در كنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بي بال و پري
يک شبي جانا بيا پيشم که پست افتاده ام
از غمت اکنون دگر باده پرست افتاده ام
با خيال شهد لبهايت چه ها نوشيده ام
نيستي پیش من و من مست مست افتاده ام
يا بيا دستم بگير و يا بگير اين جان من
منکه در عشقت از آن روز الست افتاده ام
گر نيايي اين غمين معشوق خود
ناگهان بيني ز دست افتاده ام
![]()
دو شاهدند بهشتي به سوي ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سيب
یکسان گذشت در سیهی صبح و شام ما
لبخند آفتاب ندیده است بام ما
![]()
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |