توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بوددی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست
کز من اثری نماند جز باد به دست
از شرم بمیرم ار بپرسی فردا
کان دلشده زنده هست گویند که هست
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بوددی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست
کز من اثری نماند جز باد به دست
از شرم بمیرم ار بپرسی فردا
کان دلشده زنده هست گویند که هست
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود![]()
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغتو چو رفتي خيالت مانده بر دل
چنان كز كاروان ، آتش به منزل
![]()
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
یوسف مصر را بگو سكه به نام خود مزندانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یوسف مصر را بگو سكه به نام خود مزن
هر پسری عزیز شد یاد پدر نمی كند
در آن چمن كه بتان دست عاشقان گیرنددلي كز معرفت نور و صفا ديد
به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد
در آن چمن كه بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
من اگر تنهاي تنهايم ، اگر ديوانه امیاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم /که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا رامن اگر تنهاي تنهايم ، اگر ديوانه ام
از براي عشق زیبا چهرگان ويرانه ام
![]()
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنندمن از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم /که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرددر دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
:|
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
دوش مرا حال خوشی دست دادیاد وصال می کنم، دیده پر آب می شود
شرح فراق می کنم، سینه کباب می شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
مردم چشمم به خون از دولت عشقت نشست
تو را در قلب انسان های عاشق پیشه معصوم
و در هر جای این دنیا به دنبال تو می گردم
مردم چشمم به خون از دولت عشقت نشست
هرچه مردم می کشند از دست دولت میکشند!
جای هر روزی که بی تو در دلم زخمی نشست
رسم زندان است... بر دیوار آن خط می کشند...
:دیديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
اره خخخ تقصیر دولته خخخ
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور:دی
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
رسم این بازیست عاشق گر شوی بازنده اییوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ترسم از اينست ،،در اين ماه قريبرسم این بازیست عاشق گر شوی بازنده ای
با چنین رسم و رسومی باز هم می خواهمت!
بداهه![]()

ترسم از اينست ،،در اين ماه قريب
مانده باشم من ز،رحمت بي نصيب
منم از خودم گفتم![]()
بی نصیب آنست کز شومیِّ بخت
او نمیداند چه آمد کی برفت!
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
- رهی معیری
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده ست
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده ست
فاضل نظری
سلامسلام خدمت تمام دوستان ادیب خودم
تو و رفتن تو و دل کندن از من
من و شب گریه های گاه بی گاه
به دورم هاله ی آزادی ام باش
دلیل گریه ها و شادی ام باش

| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |