نگاهي مي كنم از دور آن رخسـار نيكو رامرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
زاه شرر بارر
این قفس را
بر شکن و زیرو زبر کن
نميخواهم ز عشق خويشتن ، آگه كنــم او را
نگاهي مي كنم از دور آن رخسـار نيكو رامرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
زاه شرر بارر
این قفس را
بر شکن و زیرو زبر کن
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم... شوق دیدار تو لبریییییییز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودمم![]()
تا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمندو تا یکی می کنید!!!
دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی! سر بباز چابک و چست..
درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گير و دار عاشق شد![]()
درست اول اين نوبهار عاشق شد
دلم ميان همين گير و دار عاشق شد![]()
تا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمن
داده به باد غم تو، آتش و خاكستر من
![]()
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی؟
بی وفا این زودتر می خواستی حالا چرا!
بر ندارد سر زبالین دیده حیران من..............تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلي سرشار از غم دارم امشب
داني که پيام عشق شادي باشد؟
غم ، غصه و حزن بد نهادي باشد ...
![]()
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تودل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت..
اگرچه نزد شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت، من بودم
![]()

بر ندارد سر زبالین دیده حیران من..............تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
آقای ابراهیمی سارای عزیز و بابک میل جان شبتون خوش و پرستاره![]()
من از بیگانگان هر گز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دوستان شبتون قشنگ
شب بر همه زیبا![]()
در مکتب ما رسم فراموشي نيست
در مسلک ما عشق هم آغوشي نيست
مهر تو اگر به هستي ما افتاد
هرگز به سرم خيال خاموشي نيست
اينم در وصف خودم كه تنها ماندم و دوستان يك به يك رفتند
![]()
خداحافظ عزيزان ، ميروم ، بسيار دلتنگم
نمي دانم چه بنويسم ، ولي با دل هماهنگم
ندارم پاي رفتن ، تا روم از پيش يارانم
قدم آهسـته مي مانم و من بسيار مي لنگم
چرا اشكم فزون گشته گمانم وقت رفتن شد
وجودم غرق در ماتم ، نمي گويم كه از سنـگم
نه زردي رعفـرانم من ، نه آبي آسمانم من
نمي دانم چه رنگم من ، تو مي گويي كه بي رنگم ؟
![]()
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا..!
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجیامشب که حضور یار جان افروزست
بختم به خلاف دشمنان پیروزست
گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا
آن شب که تو در کنار باشی روزست
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
آنچه از دریا ب دریا می رود
از همان جا کامد، آنجا می رود
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
ما نگوییم بد و میل ب ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر ب کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است ک مطلق نکنیم
تو قد بینی و مجنون جلوه نازمن همین قدر که با حال و هوایت گهگاه,
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو
وفاي اشک را نازم که درشبهاي تنهايي
گشايد بغض هايي را که پنهان در گلو دارم
ما نمی پوشیم عیب خویش اما دیگران
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |