آن روز که هفت ساله بودی .............................. چون گل به چمن حواله بودیتلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
جان من و جانان من کفر من و ایمان من
سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
آن روز که هفت ساله بودی .............................. چون گل به چمن حواله بودیتلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
جان من و جانان من کفر من و ایمان من
سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
آن روز که هفت ساله بودی .............................. چون گل به چمن حواله بودی
ساقیا بخت چنين خواست که من خوار شومیاری کن ای نفس که در این گوشه ی قفس...........بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس
ساقیا بخت چنين خواست که من خوار شوم
تا به کوهش برسم طالع بهتر گيرم
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با بادما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است // بردار ز رخ پرده که محتاج لقاییم
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.دیشب گله زلفش با باد همیکردم // گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها، سایه هاشان در آب.
با من بگو تا کیستی؟ مهری؟ بگو... ماهی؟ بگو...
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو... آهی؟ بگو...
راندم چو از مهرت سخن، گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من، جانا چه میخواهی؟ بگو
گیرم نمیگیری دگر، زآشفتهی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر، با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو، در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم، پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نئی، از درد من آگه نئی
ولله نئی، بالله نئی، از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده، از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام
دیوانهای رسواییام، تو هرچه میخواهی بگو
انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.وه که من گر باز بینم چهر مهرافزای او.............................تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
درودی چو نور دل پارسایانانجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد.
زمین باران را صدا می زند.
گردش ماهی آب را می شیارد.
باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود.
یک دست جام باده و یک دست زلف یاردرودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
آن نازنین کجاست که یادم نمیکندوه که من گر باز بینم چهر مهرافزای او.............................تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
و به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشتیار بی پرده از در ودیوار در- -تجلی است یا اولی الابصار
شمع جویی وافتاب بلند- -روز بس روشن وتو در شب تار
گر زظلمات خود رهی بینی --همه عالم مشارق الانوار
چشم بگشا به گلستان وببین --جلوه اب صاف در گل وخار
زاب بیرنگ صد هزاران رنگ- - لاله وگل نگر در ان گلزار
پا به راه طلب نه از ره عشق- - بهر این راه توشه ای بردار
شود اسان زعشق کاری چند- -که بود نزد عقل بس دشوار
یار گو :بالغدو و الاصال --یار جو:بالعشی والابکار
صد رهت "لن ترانی"ار گویند --باز می دار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی می نرسد-- پای اوهام وپایه افکار
بار یابی به محفلی -کانجا --جبرییل امین ندارد بار
پی بری گر به رازشان دانی-- که همین است سر ان اسرار
که یکی هست وهیچ نیست جز او --وحده لااله الا هو
از ترجیع بند :هاتف اصفهانی - ابیاتی که یادم مانده بود. از این ترجیع بند طولانی.
زر نبارید از آسمان به سرتو به كوتاهي ان لحظه شادي كه گذشت
غصه هم ميگذرد...
انچناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند
لحظه ها عريانند
به تن لحظه هاي خود جامه ي اندوه ميوشان هرگز...
زر نبارید از آسمان به سرت
یا خودت دزد بودی یا پدرت!
sent by my GLX G5[/QUOT
تا توانی دلی به دست آور .......................... دل شکستن هنر نمی باشد
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راستزر نبارید از آسمان به سرت
یا خودت دزد بودی یا پدرت!
sent by my GLX G5[/QUOT
تا توانی دلی به دست آور .......................... دل شکستن هنر نمی باشد
تا ندانند رقیبان که تو منظور منی
دیگران گر بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند رقیبان که تو منظور منی
دیگران گر بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارمیادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
سینه مالا مال درد اما دلی بی کینه دارم
sent by my GLX G5
داریم با حسین حسین پیر میشویممارا به مقام عشق راهی دادند در کوی خرابات پناهی دادند
درویشی و بیچارگی ما دیدند مارا هم از این نمد کلاهی دادند
در فراق تو تشنه میمیرممارا به مقام عشق راهی دادند در کوی خرابات پناهی دادند
درویشی و بیچارگی ما دیدند مارا هم از این نمد کلاهی دادند
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیمداریم با حسین حسین پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
داریم با حسین حسین پیر میشویم
خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا زدریای محبت
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
تا نفس در سینه روز و شب بود
دم حسین و بازدم زینب بود
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چوندوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر آن مجنون کنم
آه اي دو چشم خيره به ره ماندهما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |