دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادنددر نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دوش دیدم که ملائک دم میخانه روند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
آن مستي تودوش ز پيمانه كه بود
چندين شراب در خم و خمخانه كه بود
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد[/
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد وجان نیز هم
درختم کم کم آرد برگ وباری بسازد بر سر خو شاخساریدل به امید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |