دوست گر با ما بسازد دولتی ست عظیمتا چشم جان ز غیر تو بستم پای دل -- هر جا گذشت جلوه ی جانانه ی تو بود
دوست گر با ما بسازد دولتی ست عظیم
ور نسازد می بباید ساختن با خوی دوست
تو کز محنت دیگران بی غمیماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است..
درخت تو گر بار دانش بگیردیاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد...
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندآسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
دوست آن است که بگیرد دست دوستتوانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
من چرا در عشق اندیشم ز سنگ طعن غیراز ازل زيباترين تصوير دنيا بوده ای
کاش می شد تا ابد محو تماشايت شوم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |