دلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزیدوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
شمع و پروانه به یک شعله سر و جان سوزنددلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
شمع و پروانه به یک شعله سر و جان سوزند
همه را بهرۀ یکسان رسد از محفلِ عشق
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میدهتو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقمپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکندتو از هر در که باز ایی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند
ببرد زود بجانداری خود پادشهش
ور نبود جامه ی اطلس تو رادگر باره بشوريدم بدان سانم به جان تو
كه هر بندي كه بربندي بدرانم به جان تو
نخواهم عمر فاني را تويي عمر عزيز من
نخواهم جان پر غم را تويي جانم به جان تو
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزده ي این حوالی است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |