مشاعرۀ سنّتی

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یــاد ایــام جــوانـی جـگـرم خـون مـیـکـرد
خـوب شـد پـیـر شـدم کـم کم و نسیان آمد

استاد شهریار


داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش



هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش



هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق ... به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

دلم از پختن سودای وصال تو بسوخت / تو من خام طمع بین که چه سودا دارم

عقل مسکین به چه اندیشه فرا دست کنم / دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری / هر زمان صد رهت اندر سر و پا می‌نگرم

تو به حال من مسکین به جفا می‌نگری / من به خاک کف پایت به وفا می‌نگرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری / هر زمان صد رهت اندر سر و پا می‌نگرم

تو به حال من مسکین به جفا می‌نگری / من به خاک کف پایت به وفا می‌نگرم

مقدارِ
یارِ
همنفس
چون من نَدانَد هیچکَس
ماهی که بر خُشک اوفتَد
قیمت
بدانَد
آب را.....
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مقدارِ
یارِ
همنفس
چون من نَدانَد هیچکَس
ماهی که بر خُشک اوفتَد
قیمت
بدانَد
آب را.....
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود / بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی / حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آتش خشم تو برد آب من خاک آلود / بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی / حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم

شب خوش:gol:

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست


رهی معیری

 

gold-fish

عضو
شب خوش:gol:

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست


رهی معیری




تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند

"رهی معیری"
دل گم کرده در این شهر نه من می‌جویم
هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست
آن پری زاده مه پاره که دلبند منست
کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست
ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا
خبر از دشمن و اندیشه بدگویان نیست
مرد باید که جفا بیند و منت دارد
نه بنالد که مرا طاقت بدخویان نیست

سعدی جانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل گم کرده در این شهر نه من می‌جویم
هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست
آن پری زاده مه پاره که دلبند منست
کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست
ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا
خبر از دشمن و اندیشه بدگویان نیست
مرد باید که جفا بیند و منت دارد
نه بنالد که مرا طاقت بدخویان نیست

سعدی جانم

تو جان نخواهی
جان دهی
هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را
خود زخم را
دارو شوی ...

مولانا

 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو جان نخواهی
جان دهی
هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را
خود زخم را
دارو شوی ...

مولانا

یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

حافظ جااانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

حافظ جااانم

داریم دلی صاف تراز سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح

پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینه صبح

رهی معیری



 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داریم دلی صاف تراز سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح

پیکار حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمن دیرینه صبح

رهی معیری



حلاوت خیال تو افیون روح من است
مشکن شیشه عمرم به بدسگالی سنگ


خودم;)
 
آخرین ویرایش:

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حلاوت خیال تو افیون روح من است
مشکن شیشه عمرم به بدگمانی سنگ


خودم;)

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم
 

traneh.

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم
می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را
بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور عزیز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را
بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور عزیز


از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم





 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣن
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ


ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ برمن
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر سر موي تو را با زندگي پيوندهاست
با چنين دلبستگي از خود بريدن مشکل است ..
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقدیر، که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت

اندر عجبم زجان ستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
بر خیز تا هزار قیامت به پا کنی
 

puyan khan

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح توییسینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
ا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح توییسینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
ا

از خدا جوييم توفيق ادب...بي ادب محروم ماند از لطف رب


سعدي

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا