مشاعرۀ سنّتی

*M.A*

کاربر بیش فعال
تو وقتی می رسی، بر کرت کرتم لرزه می افتد
شبیه خاک نیشابور، جد در جد غزل خیزم

نگاهم داشت از پرچین رویت میوه می دزدید
نخواه از این گناه مستحب هرگز بپرهیزم!
 

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک لحظه زندگی تو از دست می رود
وقتی کسی که هستی تو هست می رود

شاید که اندکی بنشیند کنار تو
اما کسی که بار سفر بست، می رود
در فصل بهار اگر بتی حور سرشتیک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه این باشد زشتسگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
 

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
دود این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کرب و بلا محتاجم
مهتاب بنور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو در سطر سطر صفحۀ فالی که می‌بینم
همه اش پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم

تو حالا هرچه می‌خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد، هر چه‌ام اینم

چنان دشوار می‌دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان تو را در حال تمرینم

برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می‌کند بعد از تو شادم یا که غمگینم

پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبرچینم؟
 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو در سطر سطر صفحۀ فالی که می‌بینم
همه اش پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم

تو حالا هرچه می‌خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد، هر چه‌ام اینم

چنان دشوار می‌دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان تو را در حال تمرینم

برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می‌کند بعد از تو شادم یا که غمگینم

پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبرچینم؟


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]موي سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جواني داده ام[/FONT]
 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]موي سپيد را فلکم آسان نداد
اين رشته را به نقد جواني داده ام[/FONT]

ما را هوای نبودت ابری و غم‌انگیز است
تو نیستی که ببینی چقدر پاییز است

مگر به قهر نگفتی که از تو بیزارم
چرا هنوز نگاهت محبت‌آمیز است؟

دلت درخشش یک سرزمین بی فاتح
دلم خرابه‌ی بعد از هجوم چنگیز است

مرا چگونه فراموش کرده‌ای ای دوست؟
ببین گذشته‌ات از خاطرات لبریز است

امید دیدن رویت تمام هستی من بود
تمام هستی ما را ببین چه ناچیز است
 

یکی از بچه ها

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را هوای نبودت ابری و غم‌انگیز است
تو نیستی که ببینی چقدر پاییز است

مگر به قهر نگفتی که از تو بیزارم
چرا هنوز نگاهت محبت‌آمیز است؟

دلت درخشش یک سرزمین بی فاتح
دلم خرابه‌ی بعد از هجوم چنگیز است

مرا چگونه فراموش کرده‌ای ای دوست؟
ببین گذشته‌ات از خاطرات لبریز است

امید دیدن رویت تمام هستی من بود
تمام هستی ما را ببین چه ناچیز است
تا چند زنم بروی دریاها خشتبیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بودکه رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تكان دست تو ، هنگام ترك محفل ما
چه گردباد مهيبي ، فكند در دل ما

برون چو پاي نهادي ، سكوت شد همه جا
به باد رفت تو گويي ، شور و شادي منزل ما

 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
نميداني چقدر اينجا دلم تنگ است ..
نه
آبي تا كه جانم را بشويم در آن از گرد دلتنگي..
نه خاكي تا برويد ريشه ام در بسترش حتي به
لبخندي..
....
نميداني كه هر دم ساقه هاي نازك دلواپسي..
بر پيكر بيجان من افزوده ميگردد..
و هر لحظه بر اين آيينه هاي
چشم در راه نگاه تو..
به سان گرد و غبار
پيري ام اندوده ميگردد …


 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دیده نیستی ﻭ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﻤﺎﻣﻢ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﻻ‌ﺑﻪ ﻻ‌ﯼ ﮐﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ
ﺩﺭ ﻻ‌ﺑﻪ ﻻ‌ﯼ ﺧﺸﺖ ﺧﺸﺘﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﯿﺪ
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ - ﺩﺭ ﺳﺮﺧﻮﺷﯽ ﻫﺎ - ﭼﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻦ
 
ﺍﻣﺸﺐ ﺯﻣﯿﻦ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻟﺮﺯﯾﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﺁﻭﺍﺭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯼ
ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﮐﻮﻩ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻭﯾﺮﺍﻥ
ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺷﻮﻗﯽ، ﻫﯿﭻ ﻋﺸﻘﯽ، ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﯼ
 
ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻐﺰ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻢ ﺣﻤﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
ﺍﻣﺸﺐ ﮐﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻢ ﻣﻦ
ﺍﻣﺸﺐ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﻭ ﺑﯽ ﻫﻢ ﺯﺑﺎﻧﯿﻬﺎﺕ
ﺳﺮ ﺑﺮﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﻣﻦ
 
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻓﮑﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻏﺮﺑﺘﻢ ﺑﺎﺷﯽ
ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺗﺎﺏ ﻭ ﺗﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺸﺂﻣﺪ
ﺁﺭﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩﺍﺑﺎﺩ
 
ﺍَﺥ، ﺗُﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺍﯾﻦ ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺳﺮﺩ
ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ ﻭ - ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻠﻘﻬﺎﯾﺸﺎﻥ- ﭼﯿﺰﯼ
ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﻣﻦ ﭘﺮﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ...


( با آرزوی سلامتی برای هم وطنان زلزله دیده و شادی روح جان باختگان و صبر عاجل برای بازماندگان )
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش می گذری
دل من! از تو چه پنهان که تو بسیار خری!

دوستت دارد و یک بند تو را می خواهد
دوستت دارد و در بند تو را می خواهد
همه ی زندگی ات چند؟ تو را می خواهد
دل من! گند زدی... گند! تو را می خواهد
 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا چند از این غرور بسیار تورا
تا کی ز خیال هر نمودار تورا
سبحان‌الله که از تو کاری عَجَب است
تو هیچ نه و این همه پندار تورا
مولانا


اثر از بدی ندیدم چو ز حمد او زدم دم
به خدا كه هرچه بینم كرم است و لطف و احسان
 

zahra.71

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقت غنیمت شمار ار نه چو فرصت نماند​
ناله که راداشت سود آه کی آمد به کار


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم[/FONT]
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد
که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را...

منم آن ایستگاه پیر و تنهایی که میداند
نباید دل سپرد این عابران گرم رفتن را

تو را بخشیدم آنروزی که از من رد شدی، آری
که پل ها خوب میفهمند مفهوم "گذشتن" را


قابلیت این رو داره یک عمر سرلوحه باشه این شعر..
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا