دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
میان وصل و هجر و درد و درمان
پسندم آنچه را جانان پسندد
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد
دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
میان وصل و هجر و درد و درمان
پسندم آنچه را جانان پسندد
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
میان وصل و هجر و درد و درمان
پسندم آنچه را جانان پسندد
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنمدارد به جانم لرز می افتد رفیق انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
میان وصل و هجر و درد و درمان
پسندم آنچه را جانان پسندد
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
یک عالمه بدی و...صد افسوس بیش از ایندلم غرق تماشا بود، رفتی
میان اشک و آه و دود رفتی
کنار حسرتی دیرینه ماندم
بهار من، گل من، زود رفتی
دلم غرق تماشا بود، رفتی
میان اشک و آه و دود رفتی
کنار حسرتی دیرینه ماندم
بهار من، گل من، زود رفتی
مرا مگوی سعدی حدیث عشق رها کنما زاده عشقیم و فزاینده دردیم
با مدعی عاکف مسجد به نبردیم
مرا مگوی سعدی حدیث عشق رها کن
سخن چه فایده چون پند می ننیوشم
یار باماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نه هر که چهره برفروخت دلبری داندمن ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من این راز توان دیدن و گفتن نتوان
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من این راز توان دیدن و گفتن نتوان
نه هر که چهره برفروخت دلبری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
نه هر که چهره برفروخت دلبری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است كه بدرود كني زندان را
مرا هر چند سوزاندی به ناحق
به شمع و گل شود پروانه ملحق
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
...یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد
یاد من باشد تنها هستم ماه بالای سر تنهایی است
افرین
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را
یاد ایامی که در گلش فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
[FONT="]تن بیشه پر از مهتابه امشب[/FONT][FONT="]...
تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی
با توام ! خانه ی تنهایی من دور که نیست
...
با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کندتن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
[FONT="]در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را[/FONT]من میروم ز کوی توئو..دل نمیرود..
این زورق شکسته... ز ساحل نمیرود
در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را
عادتم داده صفای تو که یادت باشم،
در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را
عادتم داده صفای تو که یادت باشم،
[FONT="]در غم عشق نبودیّ و محبت کردی [/FONT]با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند
شام سیاه قصه را هوای تو سحر کند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |