شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو
وای از این شیدا دل من
مست و بی پروا دل من
مجنون هر صحرا دل من
رسوا دل من، رسوا دل من
دارم من از فراقش در دیده صد علامتنگار من ک ب مکتب نرفت و خط ننوشت
ب غمزه مساله آموز صد مدرس شد
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفتدارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه (آیا این اشک چشمهای من نشانه ی (غم هجران) برایمان نیست؟ )
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت
تا بداند که شب ما به چه سان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسِيارش ده.
عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش اين گنبد دوارش ده...
هر گه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فرویش کند
در سمج کند مرا و در پیش کند
پس هر ساعت عذاب من بیش کند
دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي
معنی اون دوتا واژه رو نفهمیدم:|
فرویش (3 معنی دارد ) که در اینجا سومی منظور است
لغت نامه دهخدا
فرویش . [ ف َرْ ] (اِ) تقصیر و فروگذاشت باشد. (برهان ) :
راه دیو و عین فرویش است این
تا نپنداری که درویش است این .
امیر حسینی سادات (از حاشیه ٔ برهان چ معین از جهانگیری ).
|| تعطیل و کاهلی و درنگ . (برهان ):
به هشیاریت باید پیش رفتن
نه غافل وار با فرویش رفتن .
امیرخسرو.
|| فراموشی در کارها. (برهان ). فرموش . فراموش . فرمش . فرامش .
- فرویش کردن ؛ فراموش کردن و از یاد بردن :
هرگه که فلک دل مرا ریش کند
تنها فکند مرا و فرویش کند.
مسعودسعد.
سمج = زشت ، ناپسند ، بی حیا
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی به هم ناید راست
گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز
ممنونم
ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن ديار دارد
چه کند دگر جهان را چو رسيد جان به جانان
چو رسيد جان به جانان به جهان چه کار دارد
دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش
که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدندیدن آیینه را بر طاق نسیان مینهی
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل میکند
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نی حریف هر ک از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی
چون غم رسدت خدای را یاد کنی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من مست و تو دیوانه.. مارا که برد خانه؟؟ :دی
هر که عیب دیگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
دوست نباشد ب حقیقت ک او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحتست
درد کشیدن ب امید دوا
اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران ک بربستند بار خویش را
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
ألا یا أیها السّاقی أدر کأساً وناوِلها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |