تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاکپای تو که نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شو
تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاکپای تو که نیست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شو
تو را نادیدن ما غم نباشد .............................. که در خیلت به از ما کم نباشدوه وه که قیامتست این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست
شاید که تو دیگر به زیارت نروی
تا مرده نگوید که قیامت برخاست
تو را نادیدن ما غم نباشد .............................. که در خیلت به از ما کم نباشد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دستارچهای کان بت دلبر دارد
گر بویی ازان باد صبا بردارد
بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد
در حال ز خاک تیره سر بردارد
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
منِ بی مایه که باشم که خریدار تو باشم .............................. حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشمدمي با دوست در خلوت به ازصدسال درعشرت
من آزادي نمي خواهم كه بايوسف به زندانم
منِ بی مایه که باشم که خریدار تو باشم .............................. حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
شبان آهسته می نالم مگر دردم نهان باشد ...................... به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانمما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این وزطه رخت خویش
شبان آهسته می نالم مگر دردم نهان باشد ...................... به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
می دانستم چو روز روشن صنما
کاخر بروی تو از بر من صنما
زیرا چو کنی قصد به رفتن صنما
نتوان بستن تو را به آهن صنما
توانگران که به جنب سرای درویشند ............................. ضرورت است که یک دم از او بیندیشندآمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن، رفته ام از خویش کسی منزل نیست
توانگران که به جنب سرای درویشند ............................. ضرورت است که یک دم از او بیندیشند
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است .................................... شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل استدو چشم داشت دو سبزآبی بلا تکلیف
که بر دوراهی دریا-چمن مردد بود
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است .................................... شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ......................... عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زدتشدید در اُحِبُّ پر از ریزه کاری است
یعنی که دوست دارمت این روزها شدید
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد ......................... عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ............................. که ندارد دل من طاقت هجران دیدندر من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ امتحان بی فایده است
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ............................. که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
ره میخانه و مسجد کدام استنه اینکه قافیه کم بود نه! در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هر قدر کوتاه تر بهتر
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه کاین خمار خام است
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش
بفرست از آن که تا سحر خوردم دوش
بسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من
هشیار نگردم و نمانم مدهوش
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو
وای از این شیدا دل من
مست و بی پروا دل من
مجنون هر صحرا دل من
رسوا دل من، رسوا دل من
دارم من از فراقش در دیده صد علامتنگار من ک ب مکتب نرفت و خط ننوشت
ب غمزه مساله آموز صد مدرس شد
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفتدارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه (آیا این اشک چشمهای من نشانه ی (غم هجران) برایمان نیست؟ )
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |