دوباره در طلب روی تو دلم خون شد .......................... هر آنکه دید تو را بی قرار و مجنون شدفوق العاده بود
تنها تویی تو که میتپی به نبض این رهایی
تو فارغ از وفور سایه هایی
باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد
تو می روی که ابر غم ببارد
فی البداهه از خودم
میگم مدیر بانو و باران خانم! امشب منو بردین تو حس شاعری هااااااااااااااا

یکی جلوی منو بگیره که تا صبح یه دیوان کامل ننویسم

 
				 
 
		
 
 
		 انشا... دیوانم مینویسید
انشا... دیوانم مینویسید 
 
 
		 ) می برم
) می برم


 
 
		 
 
		 
 
		