آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
آخر مرا شناختی اي چشم آشنا
چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خيالات ديرپا
الا ای همنشین دل ک یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم ک بی یاد تو بنشینم
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
آخر مرا شناختی اي چشم آشنا
چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خيالات ديرپا
الا ای همنشین دل ک یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم ک بی یاد تو بنشینم
الا ای همنشین دل ک یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم ک بی یاد تو بنشینم
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست!
تو را این قطره های اشک ، روزی نرم خواهد کرد
کــه آب آهستـه و آرام ، مـی پـوسـانــد آهـن را
ای خدایا ممسکان را در جهان
تو مده الا زیان اندر زیان
مولانا...
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
نمیدانند که این دیوانه در فکر شفا نیست
که هرچی باشه اما بی وفا نیست . .
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شدهرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی
باهرکه سخن گفتم پاسخ زتو بشنیدم
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وزهرطرفی رفتم تو راهبرم بودی
باهرکه سخن گفتم پاسخ زتو بشنیدم
بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی
[FONT="]شبی بالاتر از کوه دماوند[/FONT][FONT="][/FONT]بارب ان نوگل حندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
دل گفت غنیمت شمرید این دم و لحظهیاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
شبی بالاتر از کوه دماوند
دو ساعت مانده تا باران لبخند؛
کمک کن ای فرشته تا بچینم
کمی بوسه ز لبهای خداوند
دل گفت غنیمت شمرید این دم و لحظه
چشم ، چشمک زد و عکست قاب دل کرد . . .
شب همگی خوش دوستان
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند
شب خوش![]()
دي از تو چنان بدم که گل از بستان
امروز چنانم و چنانتر ز چنان
من چون نزنم دست که پابند مني
چون پاي نکوبم که تويي دستزنان
نیست در این شهر همچون من غریب ......................... شد مرا اندوه و درد و غم نصیب
فی البداهه از خودم
زیبا مثل همیشه
باز هم حرف از غم و ماتم شده
زخم های زندگی مرهم شده
خودم
اینجوری اشکال وزنیش رفع میشه
هنوز مثل قدیم است رسم داد و ستد
بیار بوسه به جایش بگیر جانم را...
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
باباطاهر
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسوا عاشق اندر فن خود استاد نیست
تو گر دل می بری دلبر کدام استته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
باباطاهر
تو گر دل می بری دلبر کدام است
که دل را عشق،با دلبر به کام است
دلا عاشق مشو بر روی دلبر
که رسم عاشقی بر من حرام است
شعر دوبیتی فی البداهه از خودم در جواب دوبیتی شما که از باباطاهرهمدانی نوشتین![]()
روان شد طبع من با لطف یاران .......................... مشوق های من،بانو و بارانبه به...عالــــــی بود
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
همدم شب های من هم غم شدهزیبا مثل همیشه
باز حرف از غم و ماتم شده
زخم های زندگی مرهم شده
خودم
روان شد طبع من با لطف یاران .......................... مشوق های من،بانو و باران
فی البداهه از خودم و تقدیم به شما مدیر بانو و باران عزیز که مشوق من هستین
بانو و باران در مصرع دوم ،اسم شما و خانم باران هست![]()
قربان شما...خوشحالم از این بابت
ما هم لذتشو می بریم
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
آمدی جانم ب قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا ک من افتاده ام از پا چرا..
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |