دلم تنهاست ماتم دارم امشباتش است این بانگ نی و نیست باد
هر که این اتش ندارد نیست باد
دلی سر شار از غم دارم امشب
دلم تنهاست ماتم دارم امشباتش است این بانگ نی و نیست باد
هر که این اتش ندارد نیست باد
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سر شار از غم دارم امشب
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب شد که شکوه ها زه دل تنگ بر کنيم ناليم آنقدر که دلي را خبر کنيم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را
دلم خون می شود چون بشنوم نام جوانی را
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام منه دیوانه زدندهنوز با همه دردم امید درمان است که آخری بود آخر شبان یلدا را
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام منه دیوانه زدند
دست از طلب ندارم تا کام من بر آیددریاب کزین جهان گذر خواهد بود
وین حال به صورتی دگر خواهد بود
گر خو همه خلق زیردستان تواند
دست ملکالموت زبر خواهد بود
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن در آید
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن استدر جواني حاصل عمرم به ناداني گذشت
چانچه باقي بود آن هم در پشيماني گذشت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
[FONT="]دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست[/FONT][FONT="][/FONT]دل ز پایهی حوضِ تن گِلناک شد
تن ز آبِ حوضِ دلها پاک شد
اگر قلب همنشین جسم خاکی شود گلناک و مادی میشود . اما اگر جسم با قلب و جان همنشین شود پاک و طاهر میشود
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
تا چند سخن تراشی و رنده زنی
تا کی به هدف تیر پراکنده زنی
گر یک ورق از علم خموشی خوانی
بسیار بدین گفت و شنوخنده زنی
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه مهتاب گرفتم
تو مپندار که خاموشی منمهتسب مستی به ره دیدو گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
نی حدیث راه پر خون میکندتو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
نی حدیث راه پر خون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
در بهار زندگی احساس پیری میکنمدر غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در بهار زندگی احساس پیری میکنم
با همه آزادگی فکر اسیری میکم
مه من نقاب بگشا ز جمال کبرياييکه بتان فرو گذارند اساس خودنمايي
ما سریر سلطنت در بینوایی یافتیم
لذت رندی ز ترک پارسایی یافتیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |