sorena-2500
عضو جدید
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد | هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش |
منم که دیده به دیده دوست کردم بازشنیدم که طبیب دل بیمارانی
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
زاد فردای خود، امروز از اینجا بردارمنم که دیده به دیده دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
حافظ
زاد فردای خود، امروز از اینجا بردار
این نه راهیست که هر روز، توان آمد و رفت
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا از بهر که می رویی
تو نگو مارا بدان شه بار نیست>>><<<با کریمان کارها دشوار نیستیا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست
بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست
تو نگو مارا بدان شه بار نیست>>><<<با کریمان کارها دشوار نیست
تنگ پر از اشک و چشم های تماشاتا تو نگاه می کنی کار من اه کردنست
ای به فدای جان تو این چه نگاه کردن است
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید>>><<<که مارا همچنین باشد شکیبایی و خرسندیتا تو نگاه می کنی کار من اه کردنست
ای به فدای جان تو این چه نگاه کردن است
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید>>><<<که مارا همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
تنگ پر از اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام ، چگونه نگریم !
پرسشم از راز ِ بی وفایی او بود
حال که پی برده ام ، چگونه نگریم ؟
تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید>>><<<که مارا همچنین باشد شکیبایی و خرسندی
رودم و با گریه دور می شوم از خویش
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رودم و با گریه دور می شوم از خویش
از همه آزرده ام ، چگونه نگریم ؟
مرد مگر گریه می کند ؟ چه بگویم
طفل ِ زمین خورده ام ، چگونه نگریم ؟
(فاضل نظری)
مرا چو آبله بگذار تا شوم پامال>>><<<نمیرسد چو به کس فیضی از رسیدن منما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است /مرا چو آبله بگذار تا شوم پامال>>><<<نمیرسد چو به کس فیضی از رسیدن من
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است /
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را/
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی /
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
آینه گر عیب تو بنمود راست ... خود شکن آینه شکستن خطاست
نالان و اشکبار مگر عاشقی و مستتو مپندار كه خاموشي من هست برهان فراموشي من
نالان و اشکبار مگر عاشقی و مست
با خویشتن چو ما مگر ای دوست ، دشمنی..
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود...
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
رخنه در پادشاهی آرد ظلم>>><<<در ممالک تباهی آرد ظلمداد خود از کس نیابم جز مگر
زان که او از من به من نزدیکتر..
داد خود از کس نیابم جز مگر
زان که او از من به من نزدیکتر..
رخنه در پادشاهی آرد ظلم>>><<<در ممالک تباهی آرد ظلم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا را غافل از احوال دل خویشتنم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چون جان خویشتن دانم...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |