\/ \/\/ | F /\ T
عضو جدید
ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن
ز نام آوران گوی دولت ربود
که در گنج بخشی نظیرش نبود
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن
ز نام آوران گوی دولت ربود
که در گنج بخشی نظیرش نبود
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در دیده به جای سرمه سوزن دیدن
برق آمده و آتش زده خرمن دیدن
در قید فرنگ غل به گردن دیدن
به زانکه به جای دوست، دشمن دیدن
در دیده بجای خواب آب است مراناگهان آمد و زد ، آمد و کشت، آمد و برد
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود
در دیده بجای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا
ما بی غمان مست دل از دست داده ایماوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
هم راز عشق و هم نفس جام باده ایم
وصل تو کجا و من مهجور کجامن که ملول گشتمی ازنفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
وصل تو کجا و من مهجور کجا
دردانه کجا حوصله ی مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی
پروانه کجا و آتش طور کجا
یارب غم آنچه غیر تو در دل ماستای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
یارب غم آنچه غیر تو در دل ماست
بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
وه وه که قیامت است این قامت راستتاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دل گشای تو
وه وه که قیامت است این قامت راست
با سرو نباشد این لطافت که تراست
نه سرو توان گفتن و نه خورشید و نه ماهتا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد شد
بنده من شو و بر خور ز همه سیم تنان
نه سرو توان گفتن و نه خورشید و نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق برکن و خانه بسوز
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منشز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
درود بر همه ی آنهایی که قدردان شعر فارسی هستند و اون رو میخونند و به اون عمل میکنند ... شب همگی خوش
شوق دیدار تولبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
شبتون خوش
مرا خود با تو سری در میان هست .............................. وگرنه روی زیبا در جهان هست
تو بدري و خورشيد تو را بنده شدهست
تا بنده تو شدهست تابنده شدهست
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راه رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شب است و سكوت است و ماه است و من
فغان و غم اشك و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشكفتهام
شب و مثنويهاي ناگفتهام
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست
تا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
نیم رسواعاشق اندر فن خود استاد نیست
تنها نه من به قید تو درماندهام اسیر
کز هر طرف شکستهدلی مبتلای تست
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |