مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
[FONT="]منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
[/FONT]
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
آن روزگار کو که مرا یار،یار بود؟>>><<<دل برکنار از این غم و او در کنار بودمنم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
آن روزگار کو که مرا یار،یار بود؟>>><<<دل برکنار از این غم و او در کنار بود
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردمدستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
مرا برف باریده بر پر زاغ>>><<<نشایدچو بلبل تماشای باغدستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم
دوستت دارمو دانم ک تویی دشمن جانممن از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوییا خوابم و ترانه ی تو
از جهانی دگر نشان دارد...
مصلحت نیست ز شیرین سخنان خاموشی>>><<<زنگ آیینه بود طوطی اگر لال بوددوستت دارمو دانم ک تویی دشمن جانم
از چ با دشمن جانم شده ام دوست.ندانم!!!
من رمیده دل آن به که در سماع نیایمدوستت دارمو دانم ک تویی دشمن جانم
از چ با دشمن جانم شده ام دوست.ندانم!!!
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر ز پای درآیم به دربرند به دوشم
با دال:
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
واخر به کمال ذره ای راه نیافت
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیتو که رفتی پریشون شد خیالم / همه گفتند که من دیوانه حالم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
یکمی به نثر میزد این شعر!من که پشت پا زدم به هرچه هست و نیست / تا که کام او ز عشق خود روا کنم
یکمی به نثر میزد این شعر!
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
مثل شیرین که فروخفته در آغوش کسی
ناله تیشه بی حاصل یک فرهادم
به مناسبت امشب :
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز
که سلیمان گل از باد هوا بازآمد
عید همه مبارک
در میخانهام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشقمذهب زنده دلان خواب پریشانی نیستاز همین خاک جهان دگری ساختن است
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
شب دوستان خوش
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
شب خوش آقا مهدی
مکن زغصه شکایت که در طریق طلببه راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
دمی رفت و یاد آمدش روی دوست
دگر خیمه زد بر سر کوی دوست
ترا من چشم در راهم
شباهنگام...
ما سریر سلطنت در بینوایی یافتیم
لذت رندی ز ترک پارسایی یافتیم
* سریر = تخت
من از بی قربی خار لب دیوار دانستمکه ناکس کس نمیگردد از این بالا نشینی ها
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
دیدی که شدم عاشق کویت آخر ؟دراین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دیدی که شدم عاشق کویت آخر ؟
بشکسته سبویم لب جویت آخر ؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |