تو را من چشم در راهممن آن نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا ،با همه کس ،در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر به سر داشت
شبا هنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
آخرین ویرایش:
تو را من چشم در راهممن آن نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا ،با همه کس ،در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر به سر داشت
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهیتو را من چشم در راهم
شبا هنگام
که میگیرند شاخ تلاجن رنگ سیاهی
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگرانسالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
وای ببخشید چی نوشتم اصن حواسم نبود :|که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمانز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغنمی دانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
لای لای ای پسر كوچک مننمی دانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
دستی درون سینه ی من می ریختلاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
لای لای ای پسر كوچک من
ديده بربندی كه شب آمده است
ديده بربند كه اين ديو سياه
خون به كف خنده به لب آمده است
ترك ما سوى كس نمى نگرد | آه از اين كبريا و جاه و جلال |
لابد صلاح نیست که بی تو من زندگی کنم
ترك ما سوى كس نمى نگرد
آه از اين كبريا و جاه و جلال
تا توانی دلی بدست آور.......دل شکستن هنر نمیباشد:|لابد صلاح نیست که بی تو من زندگی کنم
وقتی چنین غم عالم در سینه من است
تا توانی دلی بدست آور.......دل شکستن هنر نمیباشد:|
مهندس بیتی ک نوشتید از کیه؟؟ وزن نداره اصلا...!!!
از خودمتا توانی دلی بدست آور.......دل شکستن هنر نمیباشد:|
مهندس بیتی ک نوشتید از کیه؟؟ وزن نداره اصلا...!!!
عید قربانم هست دیگه :ان يار كزو خانه ي ما جاي پري بود سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود
دل گفت فروكش كنم اين شهر زبويش بيچاره ندانست كه يارش سفري بود
آن يار كزو خانه ي ما جاي پري بوداز خودم
وزن عروضیشو رو کنم؟؟
تک بیته خب، اینجوری بخونید:
لابد صلآآح نیست که بی تو، من زندگی کنم
وقتی چنین غم عالم در سینه من است.
هر خطش یه بیته از حضرت مولاناست شب جمعه ای تنش تو گور لرزید
تازه خب فی البداه بود..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس
از خودم
وزن عروضیشو رو کنم؟؟
تک بیته خب، اینجوری بخونید:
لابد صلآآح نیست که بی تو، من زندگی کنم
وقتی چنین غم عالم در سینه من است.
تازه خب فی البداه بود..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنیتبریک
آره رو کنید چون من هرجور میخونم وزنشو درک نمیکنم
شعر باید فی البداهه باشه نه ساختنی!!! البته وزنشو بعدا میشه ادیت کرد
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد ک واصل شو ب الطاف خداوندی
گیر دادینا، خب من خیلی وقته شعر نمیگم...اصن شعر نو میگمتبریک
آره رو کنید چون من هرجور میخونم وزنشو درک نمیکنم
شعر باید فی البداهه باشه نه ساختنی!!! البته وزنشو بعدا میشه ادیت کرد
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد ک واصل شو ب الطاف خداوندی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بودیارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
خودتون پرسیدید میخوای وزن عروضیشو رو کنم؟؟ منم گفتو عاره:دیگیر دادینا، خب من خیلی وقته شعر نمیگم...اصن شعر نو میگم
یاس بی پایان من
ای دست هایت
پوششی از پرنیان ابرهای نازک برفین
دلم سرد است
لحظه ای بر من بتاب و مهربانی کن
بیا و نرم نرمک
سوی این خاموشی شبهای این عاشق
بیا مهتاب من
قدری تو با من همزبانی کن...
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنیخودتون پرسیدید میخوای وزن عروضیشو رو کنم؟؟ منم گفتو عاره:دی
خیلی هم خوب
اما شعر سنتی ک اشکال وزنی داره-اونمدراین حد-آزاردهندس(حداقل واسه من:|)
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی مارایـک عاشــقِ پـاک ویـک دلِ زنده کجـاسـت؟
یـک ســوخته بـی فکـرِ پـراکنـده کـجاســت؟
چـون بنـدۀ انـدیشـۀ خـویش انـد همــه
پس در دو جهــان خـــدای را بنـده کجــاســت؟
اگر دیده ی سر بود تجلی گه معبود ............................... دگر دیده ی دل را گشودن چه روا بود ؟تجلی گه خود کرد خدا دیده ی مارا
در این دیده در آیید و ببینید خدا را
در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدماگر دیده ی سر بود تجلی گه معبود ............................... دگر دیده ی دل را گشودن چه روا بود ؟
فی البداهه از خودم و در جوابیه ی شعر شما و تقدیم به محضر شما دوست عزیز
معشوقه وفای کس نجوید>>><<<هرچند زدیده،خون چکانیددر برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از آب گرفتم
معشوقه وفای کس نجوید>>><<<هرچند زدیده،خون چکانید
ترک دین و دل نمودم ترک جان هم میکنمدل من چون پرستوی بهاری است
از این صحرا به آن صحرا فراری است
ض
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |