هرکه سودای تو دارد چه غم از هرکه جهانشمن بی دل و دستارم درخانه خمارم
یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
هرکه سودای تو دارد چه غم از هرکه جهانشمن بی دل و دستارم درخانه خمارم
یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه
هرکه سودای تو دارد چه غم از هرکه جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
شیوه نازتو شیرین خط وخال تو ملیحچشم وابروی تو زیبا وقدوبالای توخوش
هم گلستان خیالم زتو پرنقش ونگار
هم مشام دلم اززلف سمن سای توخوش
شب است شاهد و شمع و شراب و شیرینی.......................غنیمت است در این شب که دوستان بینی
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب که در بستم و مست از می نابش کردم................ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
مي خوردن و گرد نيكوان گرديدن | بهتر كه به رزق زاهدي ورزيدن |
گر دوزخي اند مردم مست، بگوي | پس، روي بهشت را كه خواهد ديدن؟ |
-------------------------------------------------------------------------------------------------
مي خوردن و گرد نيكوان گرديدن بهتر كه به رزق زاهدي ورزيدن گر دوزخي اند مردم مست، بگوي پس، روي بهشت را كه خواهد ديدن؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------
نه من از پردۀ تقوی به در افتادم و بس ..... پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بیابانش
شیدا نیستی
اخر اگر شیدا بودی
اینگونه
اشکم را در نمیاوردی
یاس را بو میکنم یاد تو می افتد دلم .... ماه را می بینم و روی تو آید در نظر
راهی طولانی در پیش دارم
اینجا کسی عاشق نیست
تنها تظاهر میکنند عاشق اند
دردم از یار است و درمان نیز هم ...... دل فدای او شد و جان نیز هم
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد......................وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی.... ز کدام باده ساقی به من خراب دادی؟
دل عالمی ربودی چو نقاب برگشودی... دو جهـــان به هم برآمد چو به زلف تاب دادی
یاری زیبا نیستم
مهربان نیستم
تنها گاهی بی دلیل دوستت دارم
ماهم این هفته برون رفت و بچشمم سالی است ... حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است
تو آن نه اي كه بجور از تو روي برپيچند
گناه تست و من استاده ام باستغفار
روزها فکر من این است و همه شب سخنم .... که چرا غافــــل از احوال دل خویشــــــــتنم
ملکا ذکر تو گویم / که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره / که تو ام راهنمایی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور .... کلبه احزان شود روزی گلستان غم نخور
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شـرط انصـاف نبـاشــد کـه مـــداوا نکنــی
دیـده مـا چـو به امیـد تــو دریـاسـت چـرا؟
بـه تفـرج گــذری بــر لــب دریــا نکنــی؟
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد / قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيدیاد باد آن شب بارانی
که تو
در خانه ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو یک سینه صفا بودی
رعد غرید و تو لرزیدی
رو به آغوش من آوردی
کام ناکام مرا خندان
به یکی بوسه روا کردی
باد هنگامه کنان برخاست
شمع لبخند زنان بنشست
رعد در خنده ما گم شد
برق در سینه شب بشکست
نفس تشنه
تبدارم
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد / قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
در کنار چشمه ی سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر،
گیسوان خیس شان به دست باد،
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم،
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست / حال هجران تو چه داني كه مشكل حاليست
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
تو زهری زهر گرم سینه
سوزی
تو ش یرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو مستی از تست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
يا رب از ابر هدايت برسان باراني / پيش تر زانكه چو گردي ز ميان برخيزم
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟/ابری که در بیابان بر تشنه ای بباردمهر، هرگز این چنین غمگین نیافت
باغ، هرگز این چنین تنها نبود
تاج های نازتان بر سر شکست
باد وحشی چنگ زد در سینه تان
صبح می خندد خودآرایی کنید!
اشک های یخ زده، آیینه تان
رنگ عطر آویزتان بر باد رفت
عطر رنگ آمیزتان نابود شد
زندگی در لای رگ هاتان فسرد
آتش رخساره هاتان دود شد!
روزگاری، شام غمگین خزان
خوش تر از صبح بهارم می نمود
این زمان – حال شما، حال من است
ای همه گل های از سرما کبود !
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟/ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |