ناگهان دیدم که دور افتاده ام از همرهانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گر چه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
مانده با چشمان من دودی بجای دودمانم
ناگهان آشفت کابوسی مرا از خواب کهفی
دیدم آوخ قرنها راه است از من تا زمانم
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گر چه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
علم از تو در حمايت و عقل از تو با شكوه
در چشم فضل نوري و در جسم ملك جان