shokraneh.28
عضو جدید
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سروديم نم نم : تو را دوست دارم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سروديم نم نم : تو را دوست دارم
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم..................چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
مبصر امروز چو اسمم را خواند
بی خبر داد کشیدم غایب
رفقایم همگی خندیدند که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هیچ نمی دانستند که من اینجایم و دلم جای دگر
دل آنها در پی درس و کتاب
دل من در پی سودای دگر
از پس شیشه عینک استاد ، سرزنش وار به من می نگرد
باز از چهره من می خواند که چه ها بر دل من می گذرد
میکند مطلب خود را دنبال
بچه ها عشق گناه است ، گناه
یاد باد آن که به بالین تو شبهای درازهمه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما .... به من خراب مسکین غم بی حساب دادی
یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز
پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
اگر دستم رسد بر چــــــــــــــــــــــــرخ گردون
از او پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صــــــــــــــــــد ناز و نعمت
یکی را قرص نان آغشــــــــــــته در خون
نه به دست خصم بدكردار و كیش
نیستم شایسته ی یاری تو
می رسد بر من همه خواری تو
رو به جایی كت به دنیایی خزند
بس نوازش ها ،حمایت ها كنند
چه شود گر تو رها سازی مرا
رحم كن بر بیچارگان باشد روا
كاش جان را عقل بود و هوش بود
در دایره ای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
ترا خواهم وگرنه یار بسیار
گلی جویم وگرنه خار بسیار
ترا خواهم که در سایه ت نشینم
وگرنه سایه دیوار بسیار
روی قبرم بنویسید که عاشق بوده ست
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده ست....
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر بعالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
نمي دانمما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
نمي دانم
*
تو مي آيي
تنت شبنم
دلت بي غم
نمي دانم
*
تو مي آيي
خدا با تو
تمام لحظه ها باتو
نمي دانم
نگاه حسرتم حيران به رويتمن از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچکس با دوست دشمن
نگاه حسرتم حيران به رويت
در اين فكرم كه دستي پيش آيد
و من ناگه گشايم پر به سويت
در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
از اين زندان خاموش پر بگيرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
كنارت زندگي از سر بگيرم
در اين فكرم من و دانم كه هرگز
مرا ياراي رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست
تمناي وصالم نيست عشق من مگير از من ..... بدردت خو گرفتم نيستم در بند درمانت
تو نخ یه دنیای دیگه
علی كوچیكه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خواابش رو می خواس
راه آب بود و قر قر آب
علی كوچیكه و حوض پر آب
علی كوچیكه
علی كوچیكه
نكنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری
یارت شوم یارت شوم،هر چند آزارم كنی
نازت كشم نازت كشم،گر در جهان خوارم كنی
بر من پسندی گر منم دل را نساز غرق غم
باشد شفا بخش دلم،كز عشق بیمارم كنی
گر رانیم از كوی خود،ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوش دلم ، هر عشوه در كارم كنی
من طایر پر بسته ام،در كنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشكسته ام،تا خود گرفتارم كنی
يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را ميدهم اما به چه قيمت
مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
[SIZE=+0]ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت[/SIZE]
تو را گم می کنم هر روز وپیدا می کنم هرشب
بدین سان خواب ها را باتو زیبا می کنم هر شب
بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت هر چند
اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است
بیهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهی گشت هر چند
اینجا بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی اید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن..................در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نیستم من دیگر اینجا صحنه پردازی کنم
نیستم تا با دل همراه خود بازی کنم
نیستم تا من نباشم خار در چشمان او
نیستم تا با نبودم قلب او راضی کنم
منم که تا تو نخوابی نمیبرد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمیخواهد
به یک اشاره میافتد درخت فرسوده
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...[/QUOTE
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود............سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |