می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
من مانده ام و نوشته هایت
نوشته هایی که دلم را به بند کشید
و شده ام زندانی دفتر خاطراتت
با من چه کرده ای؟
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار پرده ز رخ که مشتاق لقاییم
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشمدلیل بارش باران
نهایت عشق اوج باور و سر حد احساسی آسمانی است ..
وقتی نسیم عشق دستهای سپید ابر های عاشق را به دست هم می سپارد
به یمن این پیوند پاک وجودشان اشک شوق می ریزد
امروز به همراه نسیمی که می آمد بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...
پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم .
پاییز رنگ گذشته ها و خاطرات دور را می دهد.
پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید...
باز باران بارید ،
خیس شد خاطره ها ،
مرحبا بر دل ابری هوا ،
هر کجا هستی باش ،
آسمانت آبی ،
و تمام دلت از غصه دنیا خالی
ما در پیالع عکس رخ یار دیده ام ............... ای بس خبر ز لذت شرب مدام ما
اشک من هویدا شد دیده ام چو دریا شددر میان اشک من سایه تو پیدا شد...
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به زخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
هرکه را خط سبزت سر سودا باشد/پای ازین دایره بیرون ننهد تا باشد
تــــــــــــو می روی و دلم در هوات می مانددیوانهام، هبوط من از جای دیگریست
آغاز من از آدم و حوای دیگریست
تــــــــــــو می روی و دلم در هوات می ماند
عبور ميــــــــکنی و رد پات می مـــــــانـــد
تو می روی نرود يادت از دلم که مــــــــدام
به گــــــــوش زمزمه ی آشنات مــــــی ماند
اگـــــر به شــــيوه ی ابر بهـــــــار گريه کنم
بهار از اين همه خـــــون گريه مات می ماند
اگرچه می روی افسرده ، می روی خاموش
به گوش خسته ی جانم صــــــــدات می ماند
تو می روی و دل دردمند و کوچـــــک من
هميشه در گــــذر اشـــــکــــهـــات می ماند
دعوي چه كني؟داعيه داران همه رفتند...شو بار سفر بند كه ياران همه رفتنددانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند....
دعوي چه كني؟داعيه داران همه رفتند...شو بار سفر بند كه ياران همه رفتند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را-----دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارادل چو ار پیر نقل معانی میکرد
عشق می گفت به شرح انچه برو مشکل بود....
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را-----دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند....
دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خموشان بی گنه پنجه در آسمان مکن
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو.........................چهره بگشا دلبرا تا جان برافشانم چو شمعنه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای در انداخته ای یعنی چه....
عداوتي نيست،قضاوتي نيست....عسس نخواهد،سپه نداردهمچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو.........................چهره بگشا دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای در انداخته ای یعنی چه....
عداوتي نيست،قضاوتي نيست....عسس نخواهد،سپه ندارد
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد......حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرددر بهاری که برو چشم خزان میگرید
به غزل خوانی مرغان چمن حاجت نیست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است........ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن استیار تو خرجین تست و کیسهات///گر تو رامینی مجو جز ویسهات
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |