ما از آن سودن و نياسودن
سنگ زيرين آسياب شديم
مثل دستی بریده و خونی
وسط جانماز سوغاتی !
ما از آن سودن و نياسودن
سنگ زيرين آسياب شديم
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانستما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاشق زند آتش
این شور و که ما در دل دیوانه نهادیم ...
مثل دستی بریده و خونی
وسط جانماز سوغاتی !
مثل دستی بریده و خونی
وسط جانماز سوغاتی !
یارب از ابر هدایت برسان بارانی
قبل از آنی که چو گردی زمیان برخیزم ....
می نشینم از زمین سرزمین بی گناهم
مشت خاكی روی زخم خونفشانم می فشانم
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ....
ببخشين تشكر ندارم
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست
ممنونم شما لطف دارينخواهش می کنم من به خاطر اشعار قشنگتون این کار رو کردم و انتظار مقابله به مثل رو ندارم ....
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد...
ممنونم شما لطف دارين
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارمتو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان من بین که چون همی سپرم ....
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من كه می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینك به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی ....
يا به زوال مي روم يا به كمال مي رسم
يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
دلتنگترین آدم اینجا هستم
دلخسته ترین خسته دنیا هستم
من هستم ومن هستم و من هستم ومن
ای تنهایی!چقدر تنها هستم
دزد اگر شب ، گرم یغما کردن استگفتم از ابروی او نقشی بکش از بهر ما
من نمی دانم چرا خنجر به روی ما کشید...
وفا داشتم چشم و دیدم جفا
تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحامشب از عقل و خرد بیگانهای
گر نه مستی، بیگمان دیوانهای
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |