mrsos256
عضو جدید
داري هوس كه غير براي تو جان دهـــــــد؟
آه اين چه آرزو است مگـــــــــر مردهايم ما
آسمان کس را بدین پستی نکشت
چون من از درد تهی دستی نکشت
داري هوس كه غير براي تو جان دهـــــــد؟
آه اين چه آرزو است مگـــــــــر مردهايم ما
ایستادم در پس درها بسیآيينه سكندر جام مي است بنگر
تابرتوعرضه گردد احوال ملك دارا
ایستادم در پس درها بسی
داد دشنامم کسی و ناکسی[/QUOTE
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوست داران را چه شد
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او اه مرا قوت تاثیر نبود.......
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او اه مرا قوت تاثیر نبود.......
در همه دیر مغان نیست چون من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی.....
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از دست حسود چمنش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
شعر و شرع و عرش از هم خواستند
تا که عالم زین سه حرف اراستند
شعر و شرع و عرش از هم خواستند
تا که عالم زین سه حرف اراستند
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل مندانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای تو شده جان نیز هم
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
تا تــــو پیـــدا امـــدی پنـــهان شـــدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
تا به غایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف اوترا ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
ترا ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم / از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کنددر ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم / از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
درین خیال بسر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت بسر نمی آید ....
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مكن با اين چنين آتش به جان اي دوست
ما از آن سودن و نياسودنتا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
ما از آن سودن و نياسودن
سنگ زيرين آسياب شديم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |