مشاعره ی دخترانه و پسرانه میدونی چیه؟......

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست
آسمان گفت که قرص قمر از جا بر خاست
گر بساط می و معشوق نباشد به میان
به چه امید توان هر سحر از جا بر خاست
 

nichol

عضو جدید
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک

خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان گفتم غزل در خوبی رعنا غزال خود

که گر بر سنگ بسرایم از آن تحسین شود پیدا
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا بردار بی منت گل خورشید از دستم
محبت را فراوان می توانی چید از دستم
من از دریا چه های جوشش ایثار خورشیدم
نه تنها گل که خارا هم صفا نوشید از دستم
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیداد رفت لاله بر باد رفته را

یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست

دل به روی تو ز روی تو طربناکترست

دگر از حربه خون خوار اجل نندیشم

که نه از غمزه خون ریز تو ناباکترست
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سیاهی شب هجر و امید صبح سعادت

سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به چنین رخ که تو داری چه کشی ناز سپیده

که نگنجد به صفت در که چه محمودصفاتی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهيدان که اند اين همه خونين کفنان
 

nichol

عضو جدید
بمژده جان به صبا دادشمع در نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمد بهار و برگی و باری نداشتم
چون شاخه بریده بهاری نداشتم
در این چمن چو آتش سردی که لاله داشت
می سوختم نهان و شراری نداشتم
 

banoo12

عضو جدید
کاربر ممتاز
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایه بان ابرو
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت

عجب که رنگ گلی هست و بوی نسترنی
 

froozan2010

عضو جدید
می سوزم از اشتیاقت در اتشم از فراغت
کانون من سینه ی من سودای من اذر من[/COLOR][/COLOR][/COLOR]
 

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه درازست هنوز
 

آموس

عضو جدید
زعطر حور بهشت آن نفس برآيد بوي
كه خاك ميكده ي ما عبير
حبيب كند
 

Nazanin07

عضو جدید
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
 

sarab_m

عضو جدید
بهار عمر خواه ای دل و گرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
 

Similar threads

بالا