مشاعره عرفانی

succulent

عضو جدید
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

حافظ





نه هر کو نقش نظمی زد، کلامش دلپذیر افتد/ تَذَرْوِ طُرفه من گیرم، که چالاک است شاهینم

حافظ
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش...
حضرت خافظ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین/ اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حافظ

من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت
چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم
بر آستان درت صدهزار جان انداخت

عراقی
 

sasa.electronic

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت
چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم
بر آستان درت صدهزار جان انداخت

عراقی

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام.
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
در این دنیای وا نفسا، بشر تنها تر از تنها
بیا ای آیه ی دل ها که تو روح بهارانی
عطشناک نگاه تو، همه اندر پگاه تو
کجا شد روی ماه تو؟ تو که تفسیر انسانی
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا امیرالمونین روحی فداک
اسمان را دفن کردی زیر خاک؟
آه را در دل نهان کردی چرا؟
ماه را در گِل نهان کردی چرا؟...
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری....
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی و ما همه محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان ما را
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج به بیگانه و خویشان نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر در ایشان نشوم
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
تا كوي تو باشد چه گذاري است به افلاك
تا مهر تو جاريست چه سود از زر و از خاك
ما را چه نيازي است به ميخانه و ساقي
سرمست شود هر كه نظر كرده بر اين تاك
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده...
 

helya.azad

عضو جدید
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب زده...
هركس غم دين دارد و هركس غم دنيا
غير از غم رويت غم بيهوده خورانند...
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاكم صبورم
آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم...
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
نیامد وقت تابیدن؟ نشد سیمای تو دیدن
گل از روی تو برچیدن؟ الا ای مهر پنهانی
بیا کین سینه شد محزون و این دل گشت پر از خون
نشد تا یر گل مدفون، بیا ای نور سبحانی...
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا ربّ اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یکدم بنشینم چه شود...
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی...
 

helya.azad

عضو جدید
اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی...
يك شب آتش در نيستاني فتاد
سوخت چون شمعي كه بر جامي فتاد
شعله تا سرگرم كار خويش شد
هر ني اي شمع مزار خويش شد
ني به آتش گفت كاين آشوب چيست
مر تو را زين سوختن مطلوب چيست؟
گفت آتش بي سبب نفروختم
دعوي بي معنيت را سوختم...
 

کاظم2020

عضو جدید
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم...

ماه از رخ تو نور بگیرد خورشید


دل من از نام تو یک باده بنوشد ساقی
تو که در عرش خودت

تو نداری چون تو
من در اینجا چون تویی دارم به کس ندهم
 

fkhaniki

عضو جدید
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی...
 

fkhaniki

عضو جدید
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
 

کاظم2020

عضو جدید
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی...

یاد باد آنکه سرکوی تو ام منزل بود ! دیده راروشنی از خاک درت حاصل بود !
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک! در زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود !
 

fkhaniki

عضو جدید
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی ؟
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی.
 

Similar threads

بالا