مشاعره با شعر سعدی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز حالی غرقه ام تا با کناری اوفتم

آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را

اگر دعات ارادت بود و گر دشنام
بگوی از آن لب شیرین که شهد می‌باری

اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد
که در کمند تو راحت بود گرفتاری

به انتظار عیادت که دوست می‌آید
خوشست بر دل رنجور عشق بیماری

گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم
به شرط آن که به دست رقیب نسپاری
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار دیدار آشنا را
اجل ناگهی در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد

چو بی شک نبشته‌ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک

نه روزی به بیچارگی جان دهی؟
پس آن به که در پای جانان دهی
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجل ناگهی در کمینم کشد

همان به که آن نازنینم کشد


چو بی شک نبشته‌ست بر سر هلاک

به دست دلارام خوشتر هلاک


نه روزی به بیچارگی جان دهی؟

پس آن به که در پای جانان دهی

یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش​
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش​

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس​
جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش​
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش​

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش​


میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس​

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش​

شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی

لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربینی
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو

هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی


لگام بر سر شیران کند صلابت عشق

چنان کشد که شتر را مهار دربینی

یکی را که سرخوش بود با یکی
نیازارد از وی به هر اندکی
رکابش ببوسید روزی جوان
برآشفت و برتافت از وی عنان
بخندید و گفتا عنان برمپیچ
که سلطان عنان برنپیچد زهیچ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یکی را که سرخوش بود با یکی
نیازارد از وی به هر اندکی
رکابش ببوسید روزی جوان
برآشفت و برتافت از وی عنان
بخندید و گفتا عنان برمپیچ
که سلطان عنان برنپیچد زهیچ

چشمِ کوته نظران بر ورقِ صورتِ خوبان
خط همی بیند و عارف ، قلمِ صنعِ خدا را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمِ کوته نظران بر ورقِ صورتِ خوبان
خط همی بیند و عارف ، قلمِ صنعِ خدا را

آخر نگاهی بازکن وان گه عتاب آغاز کن
چندان که خواهی ناز کن چون پادشاهان بر خدم

چون دل ببردی دین مبر هوش از من مسکین مبر
با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صید الحرم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ز اندازه بیرون تشنه ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش​
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش​

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس​
جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش​
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش​

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش​


میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس​

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش​

شراب از دست خوبان سلسبیلست
وگر خود خون میخواران سبیلست
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت

زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی


مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان

ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی

یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست
بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست
تربت پارس چو جان ، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
" باد ، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد "
" آب هر طیب که در طبله عطاری هست "
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تربت پارس چو جان ، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
" باد ، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد "
" آب هر طیب که در طبله عطاری هست "
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا پایِ مبارکش ببوسم

قاصد که پیامِ دلبر آورد
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد

به هرزه در سر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد

مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب
کدام دامن همت غبار من دارد​
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد

به هرزه در سر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد

مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب
کدام دامن همت غبار من دارد​

در قطره ی باران بهاران چه توان گفت؟
در نافله ی آهوی تتاری چه توان گفت؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در قطره ی باران بهاران چه توان گفت؟
در نافله ی آهوی تتاری چه توان گفت؟
تربت پارس چو جان ، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
" باد ، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد "
" آب هر طیب که در طبله عطاری هست
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تربت پارس چو جان ، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
" باد ، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد "
" آب هر طیب که در طبله عطاری هست

تا نسوزد برنییاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
می برد،معشوق ما را نام نیست
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا نسوزد برنییاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
می برد،معشوق ما را نام نیست
تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عقل نمی گنجد در وهم نمی آید
کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
چندان دل مشتاقان بروبد لب لعلت
کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید
 

Similar threads

بالا