مشاعره با شعر سعدی

siyavash51

عضو جدید
آن را که چنین دردی از پای در اندازد

باید که فروشوید دست از همه درمانها
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي برتر از خيال و قياس و گمان ووهم
وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می با جوانان خوردنم باری تمنّا می کند

تا کودکان در پی فتند این پیرِ درد آشام را
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ازدر درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کزین جهان به جهان دگر شدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا تو غایتِ مقصودی از جهان ای ذوست

هزار جانِ عزیزت فدای جان ای دوست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من استاده‌ام تا بسوزم تمام


تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو هم این مگوی سعدی ؛ که نظر گناه باشد

گنه است بر گرفتن ؛نظر از چنین جمالی


محسنِ عزیز! شب خوش....:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یا روی به کنج خلوت آور شب و روز
یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
مستوری و عاشقی به هم ناید راست
گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز

شبت خوش نغمه جان :gol:
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرادِ ما نصیحت بود و گفتیم

حوالت با خدا کردیم و رفتیم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشم‌های تو دانم که تا ز چشم برفتی
به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تو زهر دهی چون عسل بیاشامم
به شرط آنکه بدست رقیب نسپاری
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو می‌روی و مرا چشم و دل به جانب توست
ولی چه سود که جانب نگه نمی‌داری
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو التماس برآمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
نصیحت گفتن آسانست سرگردان عاشق را
ولیکن با که می‌گویی که نتواند پذیرفتن
 

Similar threads

بالا