مشاعره با شعر سعدی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام دوستان.....:gol:

لبت دانم که یاقوت است و تن سیم

نمی دانم دلت سنگ است یا روی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلِ دردمندِ سعدی ز محبتِ تو خون شد

نه به وصل می رسانی ؛نه به قتل می رهانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دور نباشد که خلق ؛ روز تصّور کنند

گر بنمائی به شب ؛ طلعتِ خورشیدوار
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را



///

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت


///


 

siyavash51

عضو جدید
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم

جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر آمدی‌ای نگار سرمست

زودت ندهیم دامن از دست



///

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

كاول نظر به ديدن او ديده ور شدم
 

siyavash51

عضو جدید
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را به جهان خوشتر ازین یکدم نیست
کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست
 

siyavash51

عضو جدید
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
 

Similar threads

بالا