مشاعره با شعر سعدی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:...خواهش می کنم دوستِ خوبم؛ ممنون از پستهایِ زیباتون...:gol:

فریادِ مردمان همه از دستِ دشمنست

فریادِ سعدی از دلِ نامهربانِ دوست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
فراق دوستانش باد و یاران

که ما را دور کرد از دوستداران
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده ی پندار در پیش
گرت چشم خدابینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجر تر از خویش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شربتی تلخ تر از زهرِ فراقت باید
تا کند لذّتِ وصلِ تو فراموش مرا
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای قناعت! توانگرم گردان
که ورای تو هیچ نعمت نیست
گنج صبر اختیار لقمان است
هر که را صبر نیست حکمت نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا پایِ مبارکش ببوسم

قاصد که پیامِ دلبر آورد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم

جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره ی خام
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مالکِ ملکِ وجود ؛حاکمِ رد و قبول
هر چه کند جور نیست ؛ور تو بنالی جفاست
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگی خفته باشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند

چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
دفتر تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر درد آشام را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمده ای مرحبا
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب

صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم

صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک

بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش

بد از منست که گویم نکو نمی‌آید
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیده زبان حال من بر تو گشاد رحم کن

چون که اثر نمی کند در تو زبان قال من
 

Similar threads

بالا