najme74
عضو جدید
در سکوت ساحل مهتاب روئیدهلحظه ای
وپس ازان هیچ
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
باز کن در...اوست
در سکوت ساحل مهتاب روئیدهلحظه ای
وپس ازان هیچ
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
در سکوت ساحل مهتاب روئیده
باز کن در...اوست
من از ستاره سوختمتو همان به که نیندیشی
به من و درد روان سوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم ...
من به بوی تو رفته از دنیامن از ستاره سوختم
لبالب از ستارگاتن تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
رازی درون سینه من میسوختمن به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»
آه، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهء راه
نرم نرمک خدای تیرهء غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هائی همه سیاه سیاه
شعر سفر
رازی درون سینه من میسوخت
میخواستم که باتو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه،بوته،هیچ نمیروید!
در منی واین همه زمن جدادخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد
دخترك گفت : دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرمدر منی واین همه زمن جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
یکشب زلوح خاطر من بزدایرفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
یکشب زلوح خاطر من بزدای
تصویر عشق ونقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
تا نهان سازم از تو بار دگروقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست!
"فروغ فرخزاد"
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با اشعار ترکی | مشاعره | 215 | ||
**مشاعره با اشعار سهراب سپهری** | مشاعره | 816 | ||
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 |