مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگاتن تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»

آه، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهء راه
نرم نرمک خدای تیرهء غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هائی همه سیاه سیاه
شعر سفر
 

najme74

عضو جدید
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش»

آه، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهء راه
نرم نرمک خدای تیرهء غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هائی همه سیاه سیاه
شعر سفر
رازی درون سینه من میسوخت
میخواستم که باتو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه،بوته،هیچ نمیروید!
 

S A M M A N

عضو جدید
رازی درون سینه من میسوخت
میخواستم که باتو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه،بوته،هیچ نمیروید!


دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد
دخترك گفت : دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
 

najme74

عضو جدید
دخترك خنده كنان گفت كه چيست
راز اين حلقه زر
راز اين حلقه كه انگشت مرا
اين چنين تنگ گرفته است به بر
راز اين حلقه كه در چهره او
اينهمه تابش و رخشندگي است
مرد حيران شد و گفت
حلقه خوشبختي است حلقه زندگي است
همه گفتند : مبارك باشد
دخترك گفت : دريغا كه مرا
باز در معني آن شك باشد
در منی واین همه زمن جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
 

وهاب...

اخراجی موقت
در منی واین همه زمن جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
 

najme74

عضو جدید
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
یکشب زلوح خاطر من بزدای
تصویر عشق ونقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکشب زلوح خاطر من بزدای
تصویر عشق ونقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر


رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی
 

SHM.IT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه زیبا سرود فروغم : )

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
 

consl

عضو جدید
آه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر آنم که از تو بگریزم
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من

پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد



دانی از
زندگی چه می‌خواهم

من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو.. بار دیگر تو
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست!

"فروغ فرخزاد"
 

najme74

عضو جدید
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست!

"فروغ فرخزاد"
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم وسنگین حجاب مژگان را
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد


به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر میکردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه میآورند


به مادرم که در آینه زندگی میکرد

و شکل پیری من بود
...


 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

در
دل َم بود که دلدار تو باشم

وای بر
من که ندانستم از اول

روزی آید که
دل آزار تو باشم
:gol:
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد ،می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه ها را درياب
چشم فردا كور است
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطه نوراني
چشم گرگان بيابانست

:heart:
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل « آری » و « نه » به لب دارند

ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند

آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لیک در ایینه میبینم که وای
سایه ای هم ز انچه بودم نیستم
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را

او تنی میخواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آه...آری... این منم اماچه سود
او که درمن بود دیگرنیست نیست
میخروشم زیرلب دیوانه وار
او که درمن بود اخرکیست کیست؟
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
 

Similar threads

بالا