چراغان است
لبم
که بیصدا
پایین میآید
پلَکان چشمهایت را....

من از سلاح جنگ به تنگ آمدم کنون
طرد است آن سلاح بگیرید این صلاح
از شرر نغمه ات وای چه شعفی بخواستغم ندهد مجال من قصه سینه رو کنم
زبان ز غصه بسته ام ز دیده گفتگو کنم
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
غلام همت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرخ
دردی و تبی که برده بود از تو شکیب
چون از تو جدا گشت مرا گشت نصیب
صد شکر که بر خلاف دیدار رخت
درد تو نصیب جان من شد نه رقیب
فرخ خراسانی
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | |
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
![]() |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | |
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
![]() |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |