بايكي از خواستگارام قصد ازدواج دارم ولي مامانش مخالفه.همديگه رو خيلي دوست داريم و سه ساله منتظر هميممامانش ميگه با دختر خالت ازدواج كن و ناراحتي قلبي هم دارهگفته اگه با من ازدواج كنه خودش رو مي كشه و بخاطر من 2بار بيمارستان بستري شده چون پسرش باهاش بحث كردهالانم توي اورژانسه.هيچ دليلي هم نمياره چرا منو قبول نمي كنه.فقط نگران خودشه.پسر بيچارش هم وسط موندههيچكدوم از خواهر و برادراش هم سمتش نيستن چون ميترسن مامانشون بميره و تقصيرش بيفته گردنشون.بااين شرايط من چكار كنم؟خيلي دوستش دارم واز طرف ديگه خانوادش منو قبول نمي كنن.اگه مامانه بميره هم كه اصلا منو قبول نمي كنن.ما با دلمون چكار كنيم؟