لطفا مباحث مشاوره ای وشخصی خود را دراین تاپیک مطرح فرمایید

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون که منو درک میکنین. کاش حس منو هم یه کم درک میکردین میدونم درک میکنین کاش بیشتر درک میکردین. من بدون این مرد نمیتونم نفس بکشم ولی حضورشم تو زندگیم همش عذابم میده. تمام غرور و شخصیت منو با رفتارهاش له کرده. ایشون عاشق هیچی و هیچکس نیست فقط عاشق خودشه اما تو دنیای منیت و خودپرستی خودش دوست داره که مث بقیه ادم ها خانواده و بچه داشته باشه. اونم یه طرف قضیه است. فعلا تا اینجاش این ادم تمام شخصیت منو لگدمال کرده و کاری کرده که من جدی فکر میکنم هیچ صفت خوبی ندارم چون تموم خوبی ها فقط مال ایشونه. شما تا اینجا رو داشته باشین حالا وای به روزی که ایشون بخواد با کسی ازدواج کنه و بچه هم داشته باشه.............


درک بیشتر یعنی دلم واست بسوزه و مثه خودت بحرفم؟؟؟؟؟؟؟اگه تأییدت کردم یعنی درکت کردم؟؟؟؟
شاید من بد توضیح دادم گلم. منظور اینکه بهرحال همه ما یه مقدار از کمبودهامونو توی دبیرستان و دانشگاه جبران کردیم با داشتن دوست و همکلاسی و معلم و استاد. منظورم خدانکرده دوستای ناباب نبود:redface:

نه....اتفاقا اگر کسی کمبودی تو خانواده داشته باشه خیلی بده و وحشتناک..اگرم شما این موضوع واستون بود نباید اجازه بدید واسه فرزاندانتون پیش بیاید..حالا من با باباشون کاری ندارم....
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
چون مدام با طرف قبلی از طرف اطرافیان پسر مقایسه میشه و حتی گاها پیش میاد که طرف رو اشتباهی با نام فرد قبلی خطاب میکنن
عسیسم من متوجه نشدم دقیقا منظورت چی بود

عزیز منظورم اینه بایه مثال عینی که شاهدش بودم شفاف سازی میکنم
بنده پسرعمه ای دارم که قبلا یه نامزد رسمی داشت به نام سیما و بهم خورد حدود یک سال بعدش دوباره رفت خواستگاری زهرا کرد و ازدواج هم نمودن.اوایلی که زهرا خانوم وارد خانواده ما شدن مدام از طرف اطرافیان با سیما خانوم قبلی مقایسه میشد و خوبی ها بدی هاش چک میشد خب هرکس باشه از این پچ پچ ها ناراحت میشه عمق فاجعه این جا بود که گاها از طرف همین اطرافیان اسم ایشون رو سیما خطاب میکردن البته هیچ عمدی در کار نبود من خودم حتی چندبار شاهدش بودم و خیلی منطقی میگفت من زهرا هستم اما خب هرکس باشه جوش میاره یه جورایی از این لحاظ میگم باید آدم پرظرفیتی باشه.ولی الان دیگه همه چی خوبه و این حرف و حدیث ها هم مال اول کاره.
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نه....اتفاقا اگر کسی کمبودی تو خانواده داشته باشه خیلی بده و وحشتناک..اگرم شما این موضوع واستون بود نباید اجازه بدید واسه فرزاندانتون پیش بیاید..حالا من با باباشون کاری ندارم....

واییی دردونه جان هیچ وقت فکر نمیکردم کسی امیدش به این باشه که کمبودی که بچه هاش که از طرف خودشه توسط دوستاش حل بشه.دردونه جان به نظرت چطور میشه یه بچه رو جوری بار آورد که هیچ وقت کمبود نداشته باشن؟این رو حتما از مامان بابام هم میپرسم چون اونا تجربه اش هم داشتن .ولی خیلی وحشتناکه تربیت صحیح یه فرزند.نه؟
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیز منظورم اینه بایه مثال عینی که شاهدش بودم شفاف سازی میکنم
بنده پسرعمه ای دارم که قبلا یه نامزد رسمی داشت به نام سیما و بهم خورد حدود یک سال بعدش دوباره رفت خواستگاری زهرا کرد و ازدواج هم نمودن.اوایلی که زهرا خانوم وارد خانواده ما شدن مدام از طرف اطرافیان با سیما خانوم قبلی مقایسه میشد و خوبی ها بدی هاش چک میشد خب هرکس باشه از این پچ پچ ها ناراحت میشه عمق فاجعه این جا بود که گاها از طرف همین اطرافیان اسم ایشون رو سیما خطاب میکردن البته هیچ عمدی در کار نبود من خودم حتی چندبار شاهدش بودم و خیلی منطقی میگفت من زهرا هستم اما خب هرکس باشه جوش میاره یه جورایی از این لحاظ میگم باید آدم پرظرفیتی باشه.ولی الان دیگه همه چی خوبه و این حرف و حدیث ها هم مال اول کاره.

اره همینطوره.اما این مورد قبلا نامزد نشده بودن و تو فامیل هم نیومد که طرفو بشناسنو مقایسه کننش...اما اره این که میشه ازدواج مجدد...

واییی دردونه جان هیچ وقت فکر نمیکردم کسی امیدش به این باشه که کمبودی که بچه هاش که از طرف خودشه توسط دوستاش حل بشه.دردونه جان به نظرت چطور میشه یه بچه رو جوری بار آورد که هیچ وقت کمبود نداشته باشن؟این رو حتما از مامان بابام هم میپرسم چون اونا تجربه اش هم داشتن .ولی خیلی وحشتناکه تربیت صحیح یه فرزند.نه؟

والله نمیدونم..تربیت فرزند یکی از سخت ترین کارهاییه که انسان تو زندگیش به نظرم باید انجام بده..اما یه چیز که خیلی واسم ثابت شده اینه که وقتی بچه خوب بار میاد که پدر و مادر حرفشون یکی باشه..مثلا ماد ردعوا کنه پدر دخالت کنه و جلو بچه مادرو شماتت کنه یا برعکس پدر تا چیزی گفت مادر میانجیگری کنه و قربون صدقه بیخود بره...
محبت بیش از اندازه بده....بچه باید مستقل بار بیاد اما همیشه بدونه که پدر و ماد رمثه کوه پشتشن..و خودش مطوئن باشه که قویه...اما اگه یه باد شدیدی هم وزید خیالش راحت باشه که میخوره به پدر و مادرش و با سر به زمین نمیفته...
بچه باید یاد بگیره که حتی از پدر و مادرشم تشکر کنه و درسته وظیفه هر پدر و مادریه..اما هر پدر و مادری هم حقی به گردن فرزندش دارن..و نباید وقف عام باشن....
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستان من یه مشکل دارم.خودم هم دلیلش نمیفهمم!!!من آدمی هستم که در طول ترم به درس هام میرسم سر کلاس ها حاضر میشم کلا بچه اکتیوی هم کم و بیش محسوب میشم به درس ها هم علاقه دارم اما مشکل این جاست یکی دو روزی که برای امتحان میخونم یه جورایی بهم تلقین میشه که تو درس رو بلد نیستی و این باعث میشه خوب درس رو یاد نگیرم و باطبع سرجلسه امتحان اون راندمانی که انتظار میره با توجه به طول ترم بدست نیارم و همیشه از این وضع از خودم عصبانیم!میدونید مثل من مثل چیه؟!مثل کیکی که وقتی توی فر داره میپزه به خوبی پف کرده اما همین که از فر میاد بیرون پفش میخوابه بد شکل میشه.حالا با این اوصاف میگید کجای کار میلنگه یا راهکارتون چیه؟! میدونم اگه مسئله عشقی بود یه چندین صفحه نظر میومد باللا ولی خداییش اگه چیزی میدونید دریغ نکنید!پیشاپیش از همه متشکرم.
 

omid_008

عضو جدید
هعی خداااااااااااااااا....
بچها یکی بخواد درس بخونه و انگیزه هم داشته باشه اما تا یه کم بخونه خستش بشه باید چه کنه؟؟؟
دوس دارم درس بخونم اما تا یکم میخونم بیخیال میشم!!!چه کنم که مثه سابق بتونم 8 ساعت پشت سرهم بخونم!!!؟؟؟خیلی دوس دارم بخونم بخدا...
از اول سعی نکن هشت ساعت یهو بخونی.از یک ساعت شروع کن و کم کم ساعت هاش رو ببر بالا.هر مرحله که بردی بالا تا وقتی کامل اجراش نکردی نرو مرحله بعدی.و تمرین تمرکز که مسائل روزمره یهو نیان وسط درس. سختی درس هم باید لحاظ کنی و ممکنه توی درسی پایه ت ضعیف باشه و این هم عامل ی هست که خسته بشی. مثل بدنسازی می مونه که بعد از مدتی تمرین نکردن بدنت افت می کنه و باید حوصله خرج بدی که برگردی به دوران اوج.با صبر حوصله.موفق باشی
 

سپین

عضو جدید
سلام دوستان

من مشکلی دارم که چند سالیه باهاش درگیرم. اینه که نمی تونم از وقتم استفاده کنم و فقط شاهد گذر عمرمم و افسوس میخورم.مثلا 3 ساله میخوام ارشد بخونم اما بیشتر از 100صفحه نخوندم.وقت آزاد دارم سرجام


نشستم ،دلم مثل سیر و سرکه میجوشه ،استرس دارم ولی انگار با چسب به زمین چسبیدم.تو همه کارهام همین حالتودارم و فقط کارهایی رو که واجب ومجبور به انجامش هستم رو به موقع انجام میدم.و گرنه تا

بتونم انجامش رو به تاخیر میندازم .بیشترش هم که انجام نمیشه.آخر شب میبینم تمام روزمو به بطالت گذروندم و کوچکترین کاری که مورد علاقه ام رو بوده انجام ندادم.حتی تماشای یک برنامه تلوزیونی که دوستش

دارم،با اینکه چندین ساعت رو جلوی تلویزیون بودم.گریه ام میگیره، عصبانی می شم و می گم از فردا ولی هنوز اون فردا نیومده .در ضمن30 سالمه متاهلم و یک دختر 3 ساله دارم.

ممنون از راهنمایی شما.
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
چرا مسوول هستم. ولی خب در مقابل خودمم مسوولم.شاید رابطه من با ایشونجای تجدید نظر داشته باشه و باید یه مقدار منطقی تر نیگا کنم به قضیه ولی نمیشه همکه ادمی مث ایشون هیچوقت ازدواج نکنه و بچه دار نشه به خاطر اخلاق و شخصیت خاص خودش.ایشون هم حق داره از مواهب زندگی استفاده کنه و روزی اگه دوست داشت پدر بشه. بالاخرهاین دوره بچه ها یه مقداری هم توی جامعه بزرگ میشن و اگه پدر و مادر براشون کم بزارندوستا و همکلاسی ها تا حدی جبرانش میکنن.


عزیزم تو دلت واس خودت بسوزه نه اینکه ایشونکه هیچ وقت ازدواج نکنه ...
درسته حق داره از مواهب زندگی استفاده منهولی وقتی خودشم بخواد ..
از حرف زدن شما مشخصه که ایشون خیلی علاقهدارن همه اش خودشون رو بالا بگیرن .. همین ..
وای که چی می گی .. تو خیلی بچه ای .. یعنیاز حرفات مشخصه که خیلی راحت از همه چیز می گذری ...
بچه ای که نتونه خلا های زندگیش رو تویخونه رفع کنه به نظرت آخرش چی میشه ... دوست کجا بود ..
تو خونه نمی تونه بعد دوست اونو رفع میکنه .. عزیزم منطقی باش ..

ممنون که منو درک میکنین. کاش حس منو هم یه کم درک میکردین میدونم درکمیکنین کاش بیشتر درک میکردین. من بدون این مرد نمیتونم نفس بکشم ولی حضورشم تو زندگیمهمش عذابم میده. تمام غرور و شخصیت منو با رفتارهاش له کرده. ایشون عاشق هیچی و هیچکسنیست فقط عاشق خودشه اما تو دنیای منیت و خودپرستی خودش دوست داره که مث بقیه ادم هاخانواده و بچه داشته باشه. اونم یه طرف قضیه است. فعلا تا اینجاش این ادم تمام شخصیتمنو لگدمال کرده و کاری کرده که من جدی فکر میکنم هیچ صفت خوبی ندارم چون تموم خوبیها فقط مال ایشونه. شما تا اینجا رو داشته باشین حالا وای به روزی که ایشون بخواد باکسی ازدواج کنه و بچه هم داشته باشه.............


اگه بچه نخواد چی ؟؟؟؟؟؟؟ همچین آدمی هست...

شاید من بد توضیح دادم گلم. منظور اینکه بهرحال همه ما یه مقدار از کمبودهامونوتوی دبیرستان و دانشگاه جبران کردیم با داشتن دوست و همکلاسی و معلم و استاد. منظورمخدانکرده دوستای ناباب نبود


خوب اون کمبودها که توی دبیرستان و دانشگاهرفع شد واقعا رفع شدن همشون .. خیر ... به اون سمت خواهی نخواهی کشیده میشه..
البته با خصوصیات اخلاقی همچین آدمی معلومنیست این بچه فردا دچار چه مشکلاتی شه ..



 

avayestan

کاربر بیش فعال
دوستان من یه مشکل دارم.خودم هم دلیلش نمیفهمم!!!من آدمی هستم که در طول ترم به درس هام میرسم سر کلاس ها حاضر میشم کلا بچه اکتیوی هم کم و بیش محسوب میشم به درس ها هم علاقه دارم اما مشکل این جاست یکی دو روزی که برای امتحان میخونم یه جورایی بهم تلقین میشه که تو درس رو بلد نیستی و این باعث میشه خوب درس رو یاد نگیرم و باطبع سرجلسه امتحان اون راندمانی که انتظار میره با توجه به طول ترم بدست نیارم و همیشه از این وضع از خودم عصبانیم!میدونید مثل من مثل چیه؟!مثل کیکی که وقتی توی فر داره میپزه به خوبی پف کرده اما همین که از فر میاد بیرون پفش میخوابه بد شکل میشه.حالا با این اوصاف میگید کجای کار میلنگه یا راهکارتون چیه؟! میدونم اگه مسئله عشقی بود یه چندین صفحه نظر میومد باللا ولی خداییش اگه چیزی میدونید دریغ نکنید!پیشاپیش از همه متشکرم.

kadoo جان؟ یه بار دیگه سوالتو بخون عزیز... خودت میگی تلقین.. به جا تلقین کلمات منفی باخودت تکرار کن درسمو خوندم و به اندازه اطلاعاتم جواب امتحانو میدم..
و پیشنهاد من اینه که مرحله اول خوندنه درسه.. بعد اون مرور و خلاصه مطالب تو ذهنتون... من همیشه به شاگردام میگم.. ساعت قبل امتحان یا شبی که درواقع درس رو کامل خوندن کل جزوه رو و روند حل هر سوال رو تو ذهنتون به صورت خلاصه بیان کنن.. خیلیییییییی جواب میده... چون باعث میشه به توانایی و تسلط خودتون واقفتر شین و اگر جایی رو بلد نبودین ازنو مرور کنین... البته توصیه میکنم زمانی که درس رو کامل خوندین این روش رو انجام بدین چون اگه مسلط نباشین حتی تو مرور و گفتن خلاصه مطالب به مشکل برمیخورین و دچار استرس میشین... و مطلب آخر اینکه باخودت منطقی باش... بخودت بگو که به اندازه تلاشم و به اندزه اطلاعاتم ج میدم و مطمئنن از عهدش بر میام..... :smile: بعدم دیدی من جواب دادم.. اصلانم مهم نیس موضوع عقشی خاطرخواهی باشی... :D
 

avayestan

کاربر بیش فعال
سلام دوستان

من مشکلی دارم که چند سالیه باهاش درگیرم. اینه که نمی تونم از وقتم استفاده کنم و فقط شاهد گذر عمرمم و افسوس میخورم.مثلا 3 ساله میخوام ارشد بخونم اما بیشتر از 100صفحه نخوندم.وقت آزاد دارم سرجام


نشستم ،دلم مثل سیر و سرکه میجوشه ،استرس دارم ولی انگار با چسب به زمین چسبیدم.تو همه کارهام همین حالتودارم و فقط کارهایی رو که واجب ومجبور به انجامش هستم رو به موقع انجام میدم.و گرنه تا

بتونم انجامش رو به تاخیر میندازم .بیشترش هم که انجام نمیشه.آخر شب میبینم تمام روزمو به بطالت گذروندم و کوچکترین کاری که مورد علاقه ام رو بوده انجام ندادم.حتی تماشای یک برنامه تلوزیونی که دوستش

دارم،با اینکه چندین ساعت رو جلوی تلویزیون بودم.گریه ام میگیره، عصبانی می شم و می گم از فردا ولی هنوز اون فردا نیومده .در ضمن30 سالمه متاهلم و یک دختر 3 ساله دارم.

ممنون از راهنمایی شما.

انگیزه و علاقه و هدف مشخصی که نباشه آدم اینجوری میشه... البته اینم بگما.. ما آدما راحت طلبیم یه مدت که از درس دور شیم تنبل میشیم .. از روزی یه ساعت انجام دادن کارای مورد علاقتون و یا کاری که هدفتونه شروع کنین و یه مدتی طول میکشه تا تو روال قرار بگیرین... منم دارم تمرین میکنم..
 

avayestan

کاربر بیش فعال
هعی خداااااااااااااااا....
بچها یکی بخواد درس بخونه و انگیزه هم داشته باشه اما تا یه کم بخونه خستش بشه باید چه کنه؟؟؟
دوس دارم درس بخونم اما تا یکم میخونم بیخیال میشم!!!چه کنم که مثه سابق بتونم 8 ساعت پشت سرهم بخونم!!!؟؟؟خیلی دوس دارم بخونم بخدا...

یکی از دوستان خوب جواب دادن.. از روزی یه ساعت شروع کن.. تا رو غلتک قرار بگیری... البته یه جورایی عوامل محیطی تو اینجور درس خوندنمون نقش دارنا.. مثه عدم کار مناسب... که انگیزه رو واس ادامه تحصیل میگیره.. یا وقتی یونی آزاد چندبرابر تکمیل ظرفیت میگیره.. خب ذهتمون تنبل میشه دیگه... میگیم با کم درس خوندنم به نتیجه میررسیم... البته آدم اگه انگیزه و هدف داشته باشه خود بخود تلاشم میاد... من که دارم تمرین میکنم.. از روزی 1ساعت دارم تمرین میکنم :D قبولم دیگه...:redface: البت چندروز فاصله افتاد بین این دوروزی که درس خوندم.. بازم عوامل محیطی من جمله.. مهمون اومد من دور شدم...
هییییییییی:D
 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستان من یه مشکل دارم.خودم هم دلیلش نمیفهمم!!!من آدمی هستم که در طول ترم به درس هام میرسم سر کلاس ها حاضر میشم کلا بچه اکتیوی هم کم و بیش محسوب میشم به درس ها هم علاقه دارم اما مشکل این جاست یکی دو روزی که برای امتحان میخونم یه جورایی بهم تلقین میشه که تو درس رو بلد نیستی و این باعث میشه خوب درس رو یاد نگیرم و باطبع سرجلسه امتحان اون راندمانی که انتظار میره با توجه به طول ترم بدست نیارم و همیشه از این وضع از خودم عصبانیم!میدونید مثل من مثل چیه؟!مثل کیکی که وقتی توی فر داره میپزه به خوبی پف کرده اما همین که از فر میاد بیرون پفش میخوابه بد شکل میشه.حالا با این اوصاف میگید کجای کار میلنگه یا راهکارتون چیه؟! میدونم اگه مسئله عشقی بود یه چندین صفحه نظر میومد باللا ولی خداییش اگه چیزی میدونید دریغ نکنید!پیشاپیش از همه متشکرم.
شما یا استرست خیلی زیادی بالاست یا از اول به جای اینطه واقعا درس رو بلد باشین فقط توهم بلد بودن داشتین برا همین قبل امتحان که میشینین پای درس میبینید چیزایی که فکر میکردین بلدین و در واقع اصلا بلد نیستین درست مثل خودم !!!!همیشه اینکه درس رو خوب متوجه میشین معنیش این نیست یاد هم گرفتین
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
عزیزم تو دلت واس خودت بسوزه نه اینکه ایشونکه هیچ وقت ازدواج نکنه ...
درسته حق داره از مواهب زندگی استفاده منهولی وقتی خودشم بخواد ..
از حرف زدن شما مشخصه که ایشون خیلی علاقهدارن همه اش خودشون رو بالا بگیرن .. همین ..
وای که چی می گی .. تو خیلی بچه ای .. یعنیاز حرفات مشخصه که خیلی راحت از همه چیز می گذری ...
بچه ای که نتونه خلا های زندگیش رو تویخونه رفع کنه به نظرت آخرش چی میشه ... دوست کجا بود ..
تو خونه نمی تونه بعد دوست اونو رفع میکنه .. عزیزم منطقی باش ..



اگه بچه نخواد چی ؟؟؟؟؟؟؟ همچین آدمی هست...



خوب اون کمبودها که توی دبیرستان و دانشگاهرفع شد واقعا رفع شدن همشون .. خیر ... به اون سمت خواهی نخواهی کشیده میشه..
البته با خصوصیات اخلاقی همچین آدمی معلومنیست این بچه فردا دچار چه مشکلاتی شه ..

شما دارین درست میگین و خودم هم شدید گیج شدم و نمیدونم چیکار کنم. من وقت گرفتم که برم پیش مشاور و فک کنم شاید بتونم کاری از پیش ببرم. البته کمک های شما همتون موثر بودن و باعث شد یه کم فکر کنم و ببینم کجای کارم میتونه ایراد داشته باشه. شاید هم عیب فقط از خودم باشه نه از اون آقا.
 

shatel5000

عضو جدید
سلام به شما
من دوست یرو 4سال پیش شروع کردم که بعد از مدتی از اون شروع دچار یک خلاء عاطفی با مرگ مادرم شدم.این دوست رور به روز نزدیک ونزدیک تر شد تا شد تمام زندگیم(دروست داشتن زیاد,عاشقی؟نمیدونم.
به خودم اومدم دیدم باید جدابشم پس تصمیم گرفتم در کنارش دوستای دیگری داشته باشم تا فراموشش کنم .
وابستگیم کمتر شد ولی باز هم غمگین تر از اون روزهام.
موندم چه کنم؟
میگه تا ازدواج کنم پام هست؟راسته؟نیست؟
ازدواج با خودش هم نه.
من موندم ودوراهی وتنهایی
چه کنم؟
چقدر برون چقدر درس چقدر کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دنیا سوال بی جواب........
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
سلام به شما
من دوست یرو 4سال پیش شروع کردم که بعد از مدتی از اون شروع دچار یک خلاء عاطفی با مرگ مادرم شدم.این دوست رور به روز نزدیک ونزدیک تر شد تا شد تمام زندگیم(دروست داشتن زیاد,عاشقی؟نمیدونم.
به خودم اومدم دیدم باید جدابشم پس تصمیم گرفتم در کنارش دوستای دیگری داشته باشم تا فراموشش کنم .
وابستگیم کمتر شد ولی باز هم غمگین تر از اون روزهام.
موندم چه کنم؟
میگه تا ازدواج کنم پام هست؟راسته؟نیست؟
ازدواج با خودش هم نه.
من موندم ودوراهی وتنهایی
چه کنم؟
چقدر برون چقدر درس چقدر کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دنیا سوال بی جواب........

عزیزم متاسفم از بابت فوت مادرتون و بهتون تسلیت می گم. اما نگفتین که چرا مجبور شدین ازش جدا بشین؟ اگه شرایط خوبی داره و دو طرف بهم علاقه مندین چه مانعی هست واسه ازدواج؟ اگه فوت مادرتون شما رو دچار افسردگی کرده برا رهایی از افسردگی میتونین از مشاور کمک بگیرین و اگر هم زمان زیادی از اون حادثه نگذشته بهرحال باید به خودتون زمان بدین تا کم کم از شدت فشار غم کاسته بشه و تو این مدت هم میتونین کمابیش با اون اقاپسر در ارتباط باشین.
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به شما
من دوست یرو 4سال پیش شروع کردم که بعد از مدتی از اون شروع دچار یک خلاء عاطفی با مرگ مادرم شدم.این دوست رور به روز نزدیک ونزدیک تر شد تا شد تمام زندگیم(دروست داشتن زیاد,عاشقی؟نمیدونم.
به خودم اومدم دیدم باید جدابشم پس تصمیم گرفتم در کنارش دوستای دیگری داشته باشم تا فراموشش کنم .
وابستگیم کمتر شد ولی باز هم غمگین تر از اون روزهام.
موندم چه کنم؟
میگه تا ازدواج کنم پام هست؟راسته؟نیست؟
ازدواج با خودش هم نه.
من موندم ودوراهی وتنهایی
چه کنم؟
چقدر برون چقدر درس چقدر کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دنیا سوال بی جواب........

ببین دوست من همیشه مرغ همسایه غاز تشریف داره!!!!
به جای اینکه با دوس پسره یکی دیگه ازدواج کنی با دوس پسر خودت ازدواج کن!!!
فک نکن بقیه فرشتن و همه منتظر تو هستن!!!به نظر من با همون دوستت ازدواج کن...والا....
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از دوستان خوب جواب دادن.. از روزی یه ساعت شروع کن.. تا رو غلتک قرار بگیری... البته یه جورایی عوامل محیطی تو اینجور درس خوندنمون نقش دارنا.. مثه عدم کار مناسب... که انگیزه رو واس ادامه تحصیل میگیره.. یا وقتی یونی آزاد چندبرابر تکمیل ظرفیت میگیره.. خب ذهتمون تنبل میشه دیگه... میگیم با کم درس خوندنم به نتیجه میررسیم... البته آدم اگه انگیزه و هدف داشته باشه خود بخود تلاشم میاد... من که دارم تمرین میکنم.. از روزی 1ساعت دارم تمرین میکنم :D قبولم دیگه...:redface: البت چندروز فاصله افتاد بین این دوروزی که درس خوندم.. بازم عوامل محیطی من جمله.. مهمون اومد من دور شدم...
هییییییییی:D

ممنون.
جریان این تکمیل طرفیت و این چیزا رو نمیدونم چی گفتین!!!
ولی یه چیزایی فهمیدم!!شاید فک میکنین من واسه ارشد میخونم اما نه!!!دانشگاه آزاد هم اصن تا حالا نبودم!!و ثبت نامم نکردم!!!نمیدونمم چرا اینارو گفتین!!!
دارم خودمو اماده میکنم واسه آزمون استخدامی!
ولی خیلی از خوندنم راضی نیستم!!!قبلا تو دوران دانشجویی روزی 8 ساعت پشت سر هم میخوندم آخ هم نمیگفتم!!!الان احساس میکنم کند ذهن شدم!!!
زود خستم میشه!البته فکرای جانبی زیاد میاد سراغم که نمیدونم چه کنم!!!
زیاد نمیتونم وارد بحث فکرای جانبی بشم چون زیاد بحث شد درباره ی این قضیه!!ولی خب آدم خودش تو شرایطش باشه فرق میکنه تا شعار بده!
 

AndanaEnd

عضو جدید
سلام به شما
من دوست یرو 4سال پیش شروع کردم که بعد از مدتی از اون شروع دچار یک خلاء عاطفی با مرگ مادرم شدم.این دوست رور به روز نزدیک ونزدیک تر شد تا شد تمام زندگیم(دروست داشتن زیاد,عاشقی؟نمیدونم.
به خودم اومدم دیدم باید جدابشم پس تصمیم گرفتم در کنارش دوستای دیگری داشته باشم تا فراموشش کنم .
وابستگیم کمتر شد ولی باز هم غمگین تر از اون روزهام.
موندم چه کنم؟
میگه تا ازدواج کنم پام هست؟راسته؟نیست؟
ازدواج با خودش هم نه.
من موندم ودوراهی وتنهایی
چه کنم؟
چقدر برون چقدر درس چقدر کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دنیا سوال بی جواب........

عقل و احساس دو مقوله جدا نشدنی هستند که در نهاد هر انسانی ریشه دارند ، اما عظمت و شکوه این دو بستگی به باغبانش دارد و اینکه باغبان کدام یک را گرامی بدارد !! درخت احساس یا درخت منطق ؟؟
حوادث در زندگی بهترین خوارک برای تغذیه درختان این باغ اند ، دادن بی اندازه خوراک به هر کدام باعث سستی و تحلیل رفتن آنهاست بنابراین باغبانی موفق به داشتن باغی زیباست که تعادل را نسبت به دو درخت برقرار سازد و هر دوی آنها را به یک اندازه دوست بدارد ، رشد بی رویه یکی از آنها عرصه را بر درخت دیگری تنگ و در نهایت باغبان را به بحران سردرگمی دچار خواهد ساخت .......
باید در دریای منطق با کشتی احساس حرکت کرد و اگر این کشتی راه خود را به بیراهه کشاند ، کدخدا را جز تسلیم شدن راهی نیست .............
دوست عزیز بزرگترین و بی رحمانه ترین ضربه عاطفی در زندگی یک انسان از دست دادن جواهری به نام مادر است ، داغ فراق مادر را مادر مرده میداند و ................ بس
از این بابت تسلیت عرض می کنم و از خدای خویش طلب آمرزش برای مادرگرامیتان و صبر و استقامت برای شما مسئلت دارم .
اگر شما از بیراهه ای که ، احساس شما را به آنجا کشانده است برگردید و با کمی تأمل منطق را کمک حال خویش بدانید خواهید توانست با زندگی خود سلامی دوباره داشته باشید و اما منطق!!! بدانید منطق شما در خط قرمز احساس محصور است ........ آزادش کنید تا آزاد شوید .
با قطعه شعری از خیام تمام خواهم کرد............

آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست:gol:
 
آخرین ویرایش:

avayestan

کاربر بیش فعال
ممنون.
جریان این تکمیل طرفیت و این چیزا رو نمیدونم چی گفتین!!!
ولی یه چیزایی فهمیدم!!شاید فک میکنین من واسه ارشد میخونم اما نه!!!دانشگاه آزاد هم اصن تا حالا نبودم!!و ثبت نامم نکردم!!!نمیدونمم چرا اینارو گفتین!!!
دارم خودمو اماده میکنم واسه آزمون استخدامی!
ولی خیلی از خوندنم راضی نیستم!!!قبلا تو دوران دانشجویی روزی 8 ساعت پشت سر هم میخوندم آخ هم نمیگفتم!!!الان احساس میکنم کند ذهن شدم!!!
زود خستم میشه!البته فکرای جانبی زیاد میاد سراغم که نمیدونم چه کنم!!!
زیاد نمیتونم وارد بحث فکرای جانبی بشم چون زیاد بحث شد درباره ی این قضیه!!ولی خب آدم خودش تو شرایطش باشه فرق میکنه تا شعار بده!

آخه اینجا دوستان معمولا دارای مدرک کارشناسی هستن.. و بدنبال تحصیلات تکمیلی.. گفتین میخواین درس بخونین گفتم شاید واسه ارشد منظورتونه.. شما ببخش اشتباه فک کردم...
بعدم منظورم از تکمیل ظرفیت یونی آزاد این بود که بچه هایی که ارشد آزاد شرکت کرده بودن بعداز تکمیل ظرفیت دوره اول ازنو سه برابر ظرفیت دانشجو گرفت.. یعنی درصد قبولیه بچه ها خیلی زیاد شده... بعدم وقتی مدرک آزاد با دولتی فرقی نداره و توان علمیه بچه ها تو آزمون استخدامی مهمه پس زیاد مهمم نیس.. چون دیدم بچه هایی رو که سراسری درس خوندن با پایه های خیلی قوی... اما در مقابل بچه های آزاد بدون دردسر بنا به بند پ سرکار رفتن حتی تو آزمون ادواری هم دیدم قبول شدن.. این وسط مهم همون پوله واسه یونی آزاد و بعدا هم پارتی.. آره داداش...
دیگه اینکه فکرای جانبی زیاده... من فک میکنم طبیعیه دغدغه ها زیاد شده... باید تمرین کرد.. و هربار که فکر مزاحم میاد سراغتون سریع باز ذهنتون رو مشغول درس خوندن کنین.. بتدریج ذهنتون عادت میکنه.. باید تمرین کنین و با چندبار عدم تمرکز خسته نشین... امیدوارم موفق باشین..
 

avayestan

کاربر بیش فعال
سلام به شما
من دوست یرو 4سال پیش شروع کردم که بعد از مدتی از اون شروع دچار یک خلاء عاطفی با مرگ مادرم شدم.این دوست رور به روز نزدیک ونزدیک تر شد تا شد تمام زندگیم(دروست داشتن زیاد,عاشقی؟نمیدونم.
به خودم اومدم دیدم باید جدابشم پس تصمیم گرفتم در کنارش دوستای دیگری داشته باشم تا فراموشش کنم .
وابستگیم کمتر شد ولی باز هم غمگین تر از اون روزهام.
موندم چه کنم؟
میگه تا ازدواج کنم پام هست؟راسته؟نیست؟
ازدواج با خودش هم نه.
من موندم ودوراهی وتنهایی
چه کنم؟
چقدر برون چقدر درس چقدر کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک دنیا سوال بی جواب........

از بابت این اتفاق متاسفم و امیدوارم خدا دلتون رو آروم کنه.. بعدم اینطور ک من متوجه شدم این دوستتون قصد ازد با شما رو نداره و وابستگیه شما گویا بیشتره.. خب اگه مثه قبل ادامه بدین وابستگیتون بیشترم میشه.... چون شما به این دوستتون حس دارین و هدف هم ازد نیس.. خب این دوستی بی سرانجامه... و شما بیشتر اذیت میشین.. و لزومی نداره ذهنتون و انرژیتون رو بی هدف مایه بزارین...من فک میکنم بتدریج ازین وضعیت بیاین بیرون.. کم کم ازش فاصله بگیرین.. و با خودتون منطقی کنار بیاین که این دوستی تهی نداره... و در عوض بفکر آینده و برنامه ریزی با فردی باشین که بدنبال آشنایی هدفدار و ازدواجه...
مطمئن باشین تنها نمیمونین... خدا هس... و منتظره ببینه مسئله ای که جلو پات قرار گرفته جانبه کدوم طرفو میگیری تا دستتو بگیره... موفق باشی...
 

kadoo

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
kadoo جان؟ یه بار دیگه سوالتو بخون عزیز... خودت میگی تلقین.. به جا تلقین کلمات منفی باخودت تکرار کن درسمو خوندم و به اندازه اطلاعاتم جواب امتحانو میدم..
و پیشنهاد من اینه که مرحله اول خوندنه درسه.. بعد اون مرور و خلاصه مطالب تو ذهنتون... من همیشه به شاگردام میگم.. ساعت قبل امتحان یا شبی که درواقع درس رو کامل خوندن کل جزوه رو و روند حل هر سوال رو تو ذهنتون به صورت خلاصه بیان کنن.. خیلیییییییی جواب میده... چون باعث میشه به توانایی و تسلط خودتون واقفتر شین و اگر جایی رو بلد نبودین ازنو مرور کنین... البته توصیه میکنم زمانی که درس رو کامل خوندین این روش رو انجام بدین چون اگه مسلط نباشین حتی تو مرور و گفتن خلاصه مطالب به مشکل برمیخورین و دچار استرس میشین... و مطلب آخر اینکه باخودت منطقی باش... بخودت بگو که به اندازه تلاشم و به اندزه اطلاعاتم ج میدم و مطمئنن از عهدش بر میام..... :smile: بعدم دیدی من جواب دادم.. اصلانم مهم نیس موضوع عقشی خاطرخواهی باشی... :D
ممنون عزیزم شما خیلی لطف داری.آره از راهنمایی هاتون .آره تلقین خیلی بده و همه رشته هام رو پنبه میکنه.باز هم ممنونم حتما روشتون رو به کار میگرم
شما یا استرست خیلی زیادی بالاست یا از اول به جای اینطه واقعا درس رو بلد باشین فقط توهم بلد بودن داشتین برا همین قبل امتحان که میشینین پای درس میبینید چیزایی که فکر میکردین بلدین و در واقع اصلا بلد نیستین درست مثل خودم !!!!همیشه اینکه درس رو خوب متوجه میشین معنیش این نیست یاد هم گرفتین

استرس هم کمی دارم شاید از 1ز کم هم بیشتر.باید یه کم فک کنم ببینم منم توهمی هستم یا نه!!فکر نکنم.ممنون که پاسخ دادین
 

shatel5000

عضو جدید
ببین دوست من همیشه مرغ همسایه غاز تشریف داره!!!!
به جای اینکه با دوس پسره یکی دیگه ازدواج کنی با دوس پسر خودت ازدواج کن!!!
فک نکن بقیه فرشتن و همه منتظر تو هستن!!!به نظر من با همون دوستت ازدواج کن...والا....


حرفت درسته.اما اگر بهانه گیری کنه که مامانم اینا بابام اینا چی؟؟؟؟؟؟
اگر بگه خودم شوهرت میدم تا دست ادم مطمئن ندمت نمیرم چی؟؟؟؟؟
اگربدونیم دوست داریم همو وبیهم نمیشه ولی بازم مامانش اینا چییییی؟؟؟؟
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرفت درسته.اما اگر بهانه گیری کنه که مامانم اینا بابام اینا چی؟؟؟؟؟؟
اگر بگه خودم شوهرت میدم تا دست ادم مطمئن ندمت نمیرم چی؟؟؟؟؟
اگربدونیم دوست داریم همو وبیهم نمیشه ولی بازم مامانش اینا چییییی؟؟؟؟

اگه ازین حرفا بخاد بزنه همچین با پشت دست فرود میای تو دهنش!!!
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!!!بهش بگو تو اگه به فکر منی که دست ادمی بدی نیفتم خب چرا خودت پا پیش نمیذاری؟؟؟
شایدم همش فیلمه که دوست داره!!!؟؟؟
کلا من تو این شرایط نبودم!نمیدونم چی به صلاحتونه!
ترجیح میدم مشاوره هم ندم چون شاید حرفام اشتباه باشه!
من کلا ترجیح میدم دوس دختر نداشته باشم ولی اگرم روزی ترجیح دادم داشته باشم بعد از شناخت و رابطه و تفاهم با خودش ازدواج میکنم چون بلاخره آدمی که دوس دختر داره قطعا یه زنی گیرش میاد که دوس پسر داشته باشه پس بهتره آدم دوس دختر خودشو بگیره!!!
 

shatel5000

عضو جدید
اگه ازین حرفا بخاد بزنه همچین با پشت دست فرود میای تو دهنش!!!
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!!!بهش بگو تو اگه به فکر منی که دست ادمی بدی نیفتم خب چرا خودت پا پیش نمیذاری؟؟؟
شایدم همش فیلمه که دوست داره!!!؟؟؟
کلا من تو این شرایط نبودم!نمیدونم چی به صلاحتونه!
ترجیح میدم مشاوره هم ندم چون شاید حرفام اشتباه باشه!
من کلا ترجیح میدم دوس دختر نداشته باشم ولی اگرم روزی ترجیح دادم داشته باشم بعد از شناخت و رابطه و تفاهم با خودش ازدواج میکنم چون بلاخره آدمی که دوس دختر داره قطعا یه زنی گیرش میاد که دوس پسر داشته باشه پس بهتره آدم دوس دختر خودشو بگیره!!!

خوب کاش همه این درک داشته باشن
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام.:Dمن 2تا سوال داشتم.
1-ببخشید من اعتماد به نفسم خیلی کمه و حرف دیگران برام خیلی اهمیت داره اگه مثلا یه کاریو دوس داشته باشم انجام بدم بهم بگن این کارو نکن نمیکنم.چیکار کنم؟
2-نسبت به بیشتر مسائل بی تفاوتم یعنی برام اهمیتی نداره اگرچه مهمم باشه.این خوبه یا بد؟
قبلا از راهنمایی های شما سپاسگزاری میکنم.;)
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
با سلام.:Dمن 2تا سوال داشتم.
1-ببخشید من اعتماد به نفسم خیلی کمه و حرف دیگران برام خیلی اهمیت داره اگه مثلا یه کاریو دوس داشته باشم انجام بدم بهم بگن این کارو نکن نمیکنم.چیکار کنم؟
2-نسبت به بیشتر مسائل بی تفاوتم یعنی برام اهمیتی نداره اگرچه مهمم باشه.این خوبه یا بد؟
قبلا از راهنمایی های شما سپاسگزاری میکنم.;)[/QUOTE ]


در مورد اول که خودم تجربه داشتم به مرور زمان خوب میشه
یکی بهم یه حرفی میزد کلا چند روز بهم میریختم
کم کم که با مردم بیشتر ارتباط برقرار کردم بهتر شدم .
یادش بخیر ، یه زمانی دختر رو میدیدم خجالت میکشیدم سلام بگم ، اگر فروشنده خانوم بود قبل رفتنم کلی تمرین میکردم چی بگم!!
ولی به لطف کنفرانسها تو دانشگاه و کلا مجیط دانشگاه ارتباطم خیلی خوب شده ولی بازم کم و بیش روم تاثیر میزاره کسی بخواد باهام ب برخورد کنه !
شایدم طبیعی باشه !
 

sed ali

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
اگر یکی واقعا عاشقت بشه و اینکه واقعا با همه بدیهایی که بهش کردی بازم تو رو بخواد ! ولی شرایط ازدواج نباشه ! ولی اون بگه پای همه چیز وایمسته !!چه باید کرد ؟
ترکش کرد و رفت ؟
به گریهاش اعتنا نکرد ؟
به احساس توجه نکرد؟
آخه چقدر ؟
بحث دل چی میشه ؟

لطفا اگر جواب قانع کننده ای پیدا کردی بهم بگو .
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با سلام.:Dمن 2تا سوال داشتم.
1-ببخشید من اعتماد به نفسم خیلی کمه و حرف دیگران برام خیلی اهمیت داره اگه مثلا یه کاریو دوس داشته باشم انجام بدم بهم بگن این کارو نکن نمیکنم.چیکار کنم؟
2-نسبت به بیشتر مسائل بی تفاوتم یعنی برام اهمیتی نداره اگرچه مهمم باشه.این خوبه یا بد؟
قبلا از راهنمایی های شما سپاسگزاری میکنم.;)

اینکه حرف گوش کن هستین خیلی خوبه!!!ولی اینکه مسائل براتون مهم نیست خوب نیست!!!باید بعضی چیزا برا آدم مهم باشن...سعی کنین همیشه با همه چیز جدی باشین...اینجور این مشکلتون حل میشه.
 

Similar threads

بالا