من تمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام زندگیم در تاخیر بودم





بنده یاد ندارم در طول زندگیم 1بار سر موقع رفته باشم مدرسه یا دانشگاه یا سر کلاس اصولا اینجور کارارو غرتی بازی می بینم

یادمه دبستان سر جمع 25قدم با مدرسه فاصله داشتم،بازم در بهترین حالت ساعت 7:30 که صف تشکیل شده بود میرسیدم مدرسه.جالبه ظهر ها حتی دیرتر
بعد یادمه راهنمایی تقریبا تمام مواقع یه قسمتی بود مال تاخیری ها کساییکه دیر میرسن،کلن من تمام 3سال اونجا بودم.
یادمه چندبار زود رسیدم،خودم رفتم سر جای تاخیری ها ایستادم،مدیرمون اینقدر خندید گفت اشکال نداره برو.کلا من همیشه عذر موجه بودم اینقدر دیر میرسیدم (در کل فکر کنم کل راهنمایی سر جمع 50بار نشد تو صف بودم،همش تاخیری بودم)
جالبه نمراتمم همیشه 19-20 بودا ولی اینجوریه دیگه
بعد دبیرستان هم همین اوصاف بود،یه روز هوا مه آلود بود دیر رسیدم مدرسه مدیرمون دیگه میدونست من همیشه تاخیری ام،بهش گفتم مدیر، هوا مه بود راهمون رو گم کردیم،از خنده شکمش پاره شد گفت برو سر کلاس
دانشگاه هم همین بود تقریبا،فقط چون سرویس سر موقع میرفت برخی مواقع سر موقع میرسیدم.
کلا عقیده ام اینه چرا الکی وقت اضافی صرف کنم ؟ مثلا زود برم چی بهم میرسه؟
خب حالا راه حل چیه » بتازگی فهمیدم راه حل این مسئله اینه که همیشه در زندگی باید فقط 1کار باشه که به موقع انجامش بدی،سپس تمامی کارهایی که با تاخیر انجام میدی اتوماتیک سر موقع انجام میشن
مثلا اگر شما مجبور باشی که همیشه راس ساعت 7:30 دقیقه بری سر کوچه فلان چیز رو بخری و بیای خونه.همین کافیه که فکر و ذهنت و حتی بدنت رو کاری کنه که قانونی تر بشی
و همیشه یک جمله باعث میشه من تنبلی نکنم و تاخیر نکنم سر قرار رسیدن و اینا، اینکه "بلاخره باید انجامش بدی،تفاوتی نمیکنه کی،بلاخره باید این کار انجام بگیره پس الان که بیکاری و حوصله ات بیشتره انجامش بده نزار برسه به موقعی که واقعا خسته ای یا ناراحتی یا... و نمیتونی،الآن که سالمی و حوصله داری انجامش بده"
خلاصه من نمیگم تنبلی و اینها،ولی خب تاخیر داشتن و بی اهمیت بودن به این مسئله خیلی بده،واقعا بدت میکنه و همینطور هی همیشه تورو اذیت میکنه.
الان من تو دوستام معروفم به اینکه همیشه باید نیم ساعت قبل تر به من بگن،مثلا میخوان برن بیرون میگن محسن تو ساعت 7:30 بیا،درصورتی که قرار ساعت 8:00 هست،منم 8:15 میرم که بسوزونمشون
البته خوب نیستا ولی خب الآن دارم یاد میگیرم با گفتن اون جمله به خودم بفهمونم که کار درستی نیست که هی تنبلی کنم و کل عمرم اینجوری باشم

خداوکیلی خیلی بهتر از 2-3سال پیش شدم قبلن ها اصلا دانشگاه فقط درصورتیکه حضور غیاب میکردن میرفتم،ولی این ترم پیش که ترم آخرم بود خداوکیلی فقط 1کلاسو نرفتم بقیه رو رفتم

پیشرفت خوبی بود

همونم افتادم (استاد کصافـــ $#%@$^&!#@!#@$ !) الآن معرفی به استاد گرفتم،همشم به خودم یاد آوری میکنم که تقصیر خودمه.
خلاصه خودم یاد این جریانا افتادم الآن اینقدر خندیدم که نگو
