كوي دوست

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا زیبا پرستی، داده عشق و داده مستی،
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم، تا که هر دم،
می رسد عشقش به فریادم

چو او را می پرستم، در کنارِ هر که هستم
نقش سنگم، سرد و خاموشم
به غیر از یاد او هر، یاد دیگر،
در جهان گشته فراموشم

تو آنی خدایا، که دانی خدایا
کسی که در همه وجودم، بُوَد ز یاد او نشانی
نکرده یک دم از محبت، به من نگاه مهربانی

مرا زیبا پرستی، داده عشق و داده مستی،
رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم، تا که هر دم،
می رسد عشقش به فریادم ...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مهربانم، ای خوب
یاد قلبت باشد
یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو
تک و تنها به تو می اندیشد
و دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم، ای خوب
یک نفر هست که تنها با تو
_تک و تنها با تو_
پر اندیشه و شعر است و شعور
پر احساس است و خیال است و سرور
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز ای دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که براید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یادم باشد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
راهی نروم که بیراه باشد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز بر وفق مراد است
و خوب...
تنها، ... تنها دل ما دل نیست
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

R-ALI

عضو جدید
چو بستي در به روي من به كوي صبر رو كردم
چو درمانم نبخشيدي به درد خويش خو كردم

چرا رو در تو آرم من كه خود را گم كنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو درخود جستجو كردم

خيالت ساده‌تر بود و با ما از تو يك روتر
من اينها هردوبا آيينه دل رو به رو كردم

فرودآ اي عزيز دل كه من از نقش غير تو
سراي ديده با اشك ندامت شست و شو كردم

صفايي بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولي من باز پنهاني ترا هم آرزو كردم

تو با اغيار پيش چشم من مي در سبوكردي
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو كردم

ازين پس شهريارا ما و ازمردم رميدنها
كه من پيوند خاطر با غزالي مشك مو كردم
 

R-ALI

عضو جدید
ای از عشق پاک من همیشه مست ،
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من ،
زیرِ باران های اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست

در دل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن ، کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بامِ آسمان،
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود

بارها این دل به جرم عاشقی،
زیرِ سنگینی بارِ غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست

در به دست آوردنت بردباری ها شده
بی قراری ها شده ، شب زنده داری هاشده
در به دست آوردنت پایداری ها شده
با ظلم و جور روزگار ، سازگاری ها شده

ای از عشق پاک من همیشه مست ،
من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من ،
زیرِ باران های اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مادام که قلبم درون سینه می تپد
به لطیف ترین نامها می خوانمت.
با این همه در بیرون از قلب من
تو در آسمان پرواز می کنی،
و این قلب من است
که تو را در بر می گیرد
و من از این مسرور خواهم بود
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد
تزویر و زرق و سالوس آیین ما نباشد
در هیچ ملک با ما کس دوستی نورزد
در هیچ شهر ما را کس آشنا نباشد
گر نام ما ندانند بگذار تا ندانند
ور هیچمان نباشد بگذار تا نباشد
شوریدگان ما را در بند زر نبینی
دیوانگان ما را باغ و سرا نباشد
در لنگری که مائیم اندوه کس نبیند
در تکیه‌ای که مائیم غیر از صفا نباشد
از محتسب نترسیم وز شحنه غم نداریم
تسلیم گشتگان را بیم از بلا نباشد
با خار خوش برآئیم گر گل به دست ناید
بر خاک ره نشینیم گر بوریا نباشد
هرکس بهر گروهی دارد امید چیزی
ما را امیدگاهی، غیر از خدا نباشد
همچون عبید ما را در یوزه عار ناید
در مذهب قلندر عارف گدا نباشد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من به خاطر شادمانی تو
بسیار شادمانم
برای تو
شادمانی شکلی از آزادی ست،
و در میان تمام کسانی که من می شناسم،
تو آزادترین آنان هستی.
قطعا تو این شادمانی
و آزادی را
بدست آورده ای.

زندگی نمی تواند
با تو
جز با مهر و شیرینی
جور دیگری رفتار کند.
تو با زندگی
جز با مهر و شیرینی
رفتار نکرده ای...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فردا که چشم بگشایم
از تپه روبرو سرازیر خواهی شد به آنسوی دامنه اما
و پنجره ام برای ابد گشوده خواهد ماند
سپیده دم
زنبق ها بیدار می شوند غوطه ور در شبنم
و بوی آویشن و بابونه
از آغوشم خواهد گریخت
کجای این دره پرسایه خوابیده بودیم
که جز صدای تیهوها
و بوی آویشن بر شانه هایم
چیزی به یاد نمی آورم ؟
همیشه دلهره گمشدنت را داشتم
یقین داشتم وقتی بیدار شوم
تو رفته ای
و زمین دیگرگونه می چرخد
یقین دارم اما که خواب ندیده ام
که تو در کنارم بوده ای
که با تو سخن گفته ام
به سایه سار دره که رسیده ایم
تو ساقه مرزنگوشی زیر دماغمان گرفته ای
و دیگر
چیزی به یادم نمانده است
هزار فرسنگ راه بریدم
به یک لمحه
صد اسب زیر رانم بخار شدند
تا به چشم سار رسیدم
از دوردیده بودمت
به جامه پریان روستا
و در آب زلال لرزان چشمه که نگریستم
ماهی قرمز شتابنکی به درون بیشه ها خزید
هزار فرسنگ و صد اسب به یک لمحه
خستگی مفرطم از این سفر طولانی است
به یک لمحه
سپیده دم که دیده گشودم
از تپه روبرو سرازیر شدی
به آن سوی دامنه اما
و پنجره ام
برای همیشه گشوده ماند
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش می‌شود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شب‌های بیداران خوش است
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست
شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
از زبان سوسن آزاده‌ام آمد به گوش
کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست
تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

R-ALI

عضو جدید
دو قدم مانده ز گرما زدگی تا دریا
وعده دارد تن گرما زده ام با دریا
تا که با صخره و سنگ و صدف آمیخته اند
می شناسد دل توفانی ما را دریا
شرمگین می شود اینبار ز دریا بودن
وسعتم را چو نشیند به تماشا دریا
آسمان! گوش کن آماده ی آبی شدنم
تو در این حادثه مشتاق تری یا دریا
چشم تو آبی و من آبی و شعرم آبی
نسبتی داشته یکرنگی ما با دریا
هرچه دزدید از آن قافله دیروز، کویر
می سپارد تن من گمشده فردا دریا
یک قدم تاب بیاور دل صحرایی من
دو قدم مانده ز گرما زدگی تا دریا
آه ای آبله پا خستگی از تن بتکان
چشم وا کن که رسیدیم، دریا...دریا
سعید بیابانکی:/ اصفهان
 

R-ALI

عضو جدید
  • محمد علی بهمنی:
    گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
    حتی اگر به دیده ی رؤیا ببینیم
    من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
    بر این گمان مباش که زیبا ببینیم
    شاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توست
    آماده ای که بشنویم یا ببینیم
    این واژه ها صراحت تنهایی من است
    با این همه مخواه که تنها ببینیم
    مبهوت می شوی اگر از روزن شبی
    بی خویش - در سماع غزل ها ببینیم

    یک قطره- وگاه چنان موج می زنم-
    درخود، که ناگزیری، دریا ببینیم
    شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
    اما تو با چراغ بیا تا به بینیم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماه ، دل افسرده ، در سکوت ِ شبانگاه
بوسه ی غم زد به کوهسار و فرو رفت
چهره ی او بود گوئیا که غم آلود
رفت و ندانم چها که بر سر ِ او رفت
سایه فزونی گرفت و دامن ِ پندار
رفت بدانجا که بی نشان و کران بود
رفت بدانجا که خنده مستی ِ غم داشت
رفت بدانجا که اشک بود و خزان بود
خسته ز آوارگی ، به دره ی تاریک
سر به سر ِ صخره کوفت بد و بنالید
چون دل آواره بخت ِ من که هوسناک
روی بهر آستان نهاد و بنالید
راست ، تو گفتی نگاه ِ دوزخیان داشت
دیده ی اندوهبار ِ اختر ِ شبگرد
یا غم ِ آیندگان ِ خاک همی دید
کاین همه افسرده بود و خسته و دلسرد
من به شب ِ تیره بسته دیده ِ افسوس
مست ، در اندیشه های غمزده بودیم
پنجره بگشاده بر سیاهی ِ شبگیر
در پیری آن آرزوی گمشده بودم
باد بتوفید و ناگهان ز دمی سرد
شمع خموش گرفت و کلبه بیفسرد
خش خش ِ آرام ِ پایی از گذر ِ باغ
روی به ایوان نهاد و حلقه به در خورد
خاستم از جا هراسناک و سبک خیر
کلبه سیه بود و باد در تک و پو بود
کیست ؟ در آن تیرگی دو بازوی پر مهر
گرم و سبک حلقه زد به گردنم
او بود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب سیاه ، همانسان که مرگ هست
قلب امید در بدرومات من شکست
سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد
آن شب ،‌رمید قلب من ، از سینه و فتاد
زار و علیل و کور
بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف
در بیکران دور
افتاده بود ،‌ساکت و خاموش ، روی گور
گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار
در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار
بی تاب و ناتوان و پریشان و بی قرار
بر سر زدم ، گریستم ، از دست روزگار
گفتم که ای تو را به خدا ،‌سایبان پیر
با من بگو ، بگو ! که خفته در این گور مرگبار ؟
کز درد تلخ مرگ وی ، این قلب اشکبار
خود را در این شب تنها و تار کشت ؟
پیر خمیده پشت ؟
جانم به لب رسید ، بگو قبر کیست این ؟
یک قطره خون چکید ، به دامانم از درخت
چون جرعه ای شراب غم ، از دیدگان مست
فریاد بر کشید : که ای مرد تیره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بیکران دور
با جوهر سرشک
دستی نوشته بود
آرامگاه عشق
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من دلم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد
وارد خانهء پر عشق و صفاي من گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانهء ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانهء دوست کجاست؟
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آرزومند دهانت هستم ، صدايت ، مويت



دور نشو
حتي براي يك روز
زيرا كه …
زيرا كه …
- چگونه بگويم –
يك روز زماني طولاني ست
براي انتظار من
چونان انتظار در ايستگاهي خالي
در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !



تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !



آه !
خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
و پلكانت در خلا پرپر زنند !



حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم !
 

R-ALI

عضو جدید
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من- باری- همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد.
"احمد شاملو"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه شد که ماه مراد از کرانه ای نرسید
شبی رسید و حریف شبانه ای نرسید
از نکه نام خوشش نقش لوح گردون بود
به دست خاک نشینان ، نشانه ای نرسید
چگونه ریخت شفق خون روشنایی را
که پای صبح به هیچ آستانه ای نرسید
چنان ز پنجه ی بیداد ، شور نغمه گریخت
که بانگ چنگ به داد ترانه ای نرسید
غبار غصه بر ایینه ها فرود آمد
ولی نسیم نشاط از کرانه ای نرسید
به اشک پنجره ، دمسردی خزان خندید
لهیب آه گل از گرمخانه ای نرسید
مگر بهار جوان را سلامت از کف رفت
که پیر گشت و به وصل جوانه ای نرسید
زمین ، سخاوت خورشید را به سخره گرفت
که آب صافی نورش به دانه ای نرسید
چنان پرنده ی مهر از خدنگ کینه گریخت
که هر چه رفت به هیچ آشیانه ای نرسید
مرا به پاس وفا پایمال دشمن کرد
به دست دوست ، به از این ، بهانه ای نرسید
 

rasool.civil

مدیر بازنشسته
واسه عاشقي كه ديره
لااقل دلت نگيره
كاشكي تو شهر شقايق
باز بشيم سوار قايق
بشينيم بريم تو دريا
منو تو تنهاي تنها...
پس ببين، يادت بمونه
كسي هم اينو ندونه
زنده بوديم اگه فردا
وعده ما لب دريا...


در ضمن از آشنايي با همه دوستان خوشبختم:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو کی هستی ؟ نمی دونم
از کدوم ایل و تباری
که شروعت زندگی بود
ای که از جنس بهاری
تو کدوم ستاره ای نور
که چشات پر از فروغ
یا کدوم وسعت نابی
که صدات پر از بلوغ
تو کدوم وسوسه هستی
که نبودنت شکسته
از کجای خواب و رویا
شب من دل به تو بسته
می دونم کوچه قلبم
تنگ و تاریک و حقیر ِ
اما کاشکی تو بدونی
که دلم پای تو گیر ِ
 

quester

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت دلم

ساعت دلم

[FONT=&quot]با ساعت دلم[/FONT]
[FONT=&quot]وقت دقيق آمدن توست[/FONT]
[FONT=&quot]من ايستاده ام :[/FONT]
[FONT=&quot]مانند تك درخت سر كوچه[/FONT]
[FONT=&quot]با شاخه هايي از آغوش[/FONT]
[FONT=&quot]با برگ هايي از بوسه[/FONT]
[FONT=&quot]با ساعت غرورم اما ![/FONT]
[FONT=&quot]من ايستاده ام :[/FONT]
[FONT=&quot]با شاخه هايي از تابستان [/FONT]
[FONT=&quot]با برگ هايي از پائيز[/FONT]
[FONT=&quot]هنگام شعله ور شدن من[/FONT]
[FONT=&quot]هنگام شعله ور شدن توست[/FONT]
[FONT=&quot]ها ... چشم ها را مي بندم[/FONT]
[FONT=&quot]ها ... گوش ها را مي گيرم[/FONT]
[FONT=&quot]با ساعت مشامم[/FONT]
[FONT=&quot] اينك[/FONT]
[FONT=&quot] وقت آمدن عبور عطر تن توست ...[/FONT]




با سلام به تمام بچه های عزیز کوی دوست :gol:
 

R-ALI

عضو جدید
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را برمنش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گرنکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست

همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست

عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3654

Similar threads

بالا