كوي دوست

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
منم که شعر و تغزل پناهگاه منست
چنانکه قول و غزل نیز در پناه منست
صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه منست
هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده به بوی
اگر که بوی وفا می دهد گیاه منست
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه منست
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دلبخواه منست
چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است
که نغمه قلمم شور و چارگاه منست
شکستن صف من کار بی صفایان نیست
که شهریارم و صاحبدلان سپاه منست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خبرت خـراب تــر كــرد جـــراحت جــدایی
چو خیال آب روشن كه به تشنگان نمایی
تو چه ارمغان آری كه به دوستان فرستی
چه از این به ارمغان كه تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببری و به دست غم سپردی
شــب و روز در خیــالی و نــدانمت كجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجب كه خوبـــرویــان بكننـــد بی وفـــایی
تو جفای خود بكردی و نه من نمی توانم
كه جفا كنم، ولیكن نه تو لایــق جفــایی
چــه كننــد اگــر تحمـــل نكننــد زیر دستـــان
تو هر آن ستم كه خواهی، بكنی كه پادشاهی
سخنی كه با تو دارم، به نسیم صبح گفتم
دگری نمی شناسم، تو ببــر كــه آشنـایی
من از آن گذشتم ای یار كه بشنوم نصیحت
برو ای فقیــه و بـا مــا مفــروش پارســـایی
تو كه گفته ای تأمل نكنم جفای خوبان
بكنی اگر چو سعدی نظــری بیازمــایی
در چشم بامـدادان بــه بهــشت برگشــودن
نه چنان لطیف باشد كه به دوست برگشایی
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب چو در بستم و مست از می نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا ؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش كردم !
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آنقدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد !
خواندم افسانه ی شيرين و به خوابش كردم !
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جور تو كبابش كردم !
زندگی كردن من مردن تدريجی بود !
آنچه جان كند تنم عمر حسابش كردم
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
به قصد عشق رفتي از غم نان سردرآوردي
زدي دل را به دريا از بيابان سردر آوردي
تو مثل هيچ كس بودي كه مثل تو فراوان است
سري بودي كه روزي از گريبان سردرآوردي
تو مي شد جنگلي انبوه باشي از خودت اما
قناعت كردي و از خاك گلدان سردر آوردي
دراين پس كوچه هاي پرسه ماندي تا مگر شايد
دري بر تخته خورد و از خيابان سردر آوردي
توكل شرط كامل نيست اين را مولوي گفته است
بخوان آن را دوباره شايد از آن سردر آوري
"مسيحاي من اي ترساي پير پيرهن چركين"
چه پيش آمد كه از شعر زمستان سر در آوردي
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
همچو فرهاد بود کوه‌کنی پيشه‌ی ما
کوه ما سينه‌ی ما، ناخن ما تيشه‌ی ما

بَهرِ يک جرعه‌ی می ، منّت ساقی نکشيم
اشک ما باده‌ی ما ، ديده‌ی ما شيشه‌ی ما

ماه من ، شاه من ، بیا دمی به برم ، بیا ای تاج سرم

دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن

زخم فرهاد و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن

هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن

اگر دل ميبری جانا ، روا باشد که دل داری
ميان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری

دلا ديشب چه ميکردی ، تو در کوی حبيب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقيب من ...
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتي و دل ربودي يك شهر مبتلا را
تا كي كنيم بي تو صبري كه نيست ما را

بازآ كه عاشقانت جامه سياه كردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا!

اي اهل شهر ازين پس من ترك خانه گفتم
كز ناله‌هاي زارم زحمت بود شما را

از عشق خوب رويان من دست شسته بودم
پايم به گل فرو شد در كوي تو قضا را

از نيكوان عالم كس نيست همسر تو
بر انبياي ديگر فضل است مصطفا را

در دور خوبي تو بي‌قيمتند خوبان
گل در رسيد و لابد رونق بشد گيا را

اي مدعي كه كردي فرهاد را ملامت
باري ببين و تن زن شيرين خوش لقا را

تا مبتلا نگردي گر عاقلي مدد كن
در كار عشق ليلي مجنون مبتلا را

اي عشق بس كه كردي با عقل تنگ خويي
مسكين برفت و اينك بر تو گراشت جا را

مجروح هجرت اي جان مرهم ز وصل خواهد
اين است وجه درمان آن درد بي‌دوا را

من بنده‌ام تو شاهي با من هر آنچه خواهي
مي‌كن، كه بر رعيت حكم است پادشا را

گر كرده‌ام گناهي در ملك چون تو شاهي
حدم بزن و ليكن از حد مبر جفا را

از دهشت رقيبت دور است سيف از تو
در كويت اي توانگر سگ مي‌گزد گدا را

سعدي مگر چو من بود آنگه كه اين غزل گفت
مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا


سيف فرغاني
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي كه مايوس از همه سوي به سوي عشق رو كن
قبله دلهاست اينجا هرچه خواهي آرزو كن
تا دلي آتش نگيرد حرف جانسوزي نگويد
حال ما خواهي اگر از گفته ما جستجو كن
چرخ كج رو نيست تو كج بيني اي دور از حقيقت
گر همه كس را نكو خواهي برو خود را نكو كن
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
درونم از غصه و ماتم

مثال روح بي خوا ب است

دلم غمگين

تنم سنگين

سرابي در چشم رنگين

خودم شرمگين

از اين ننگي که در خواب است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تارم فرود آمدم، كنار بركه رسيدم.
ستاره اي در خواب طلايي ماهيان افتاد. رشته عطري
گسست. آب از سايه افسوسي پر شد.
موجي غم را به لرزش ني ها داد.
غم را از لرزش ني ها چيدم، به تارم بر آمدم، به آيينه رسيدم.
غم از دستم در آيينه رها شد: خواب آيينه شكست.
از تارم فرود آمدم، ميان بركه و آيينه، گويا گريستم.
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست
کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود ...

سعدی
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب این این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

عراقی
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعر زیبای فروغ رو خیلی دوست دارم تقدیم به همه شعردوستان


تولدی دیگر

همه هستی من ایه تاریکی است
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من درین ایه ترا اه کشیدم اه
من درین ایه ترا
به درخت و اب اتش پیوند زدم


زندگی شاید یک خیابان درازیست که هر روز زنی با زنبیلی از ان می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با ان خود را از شاخه می اویزد
زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمی دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندب بی معنی میگوید:
"صبح بخیر"
زندگی شاید ان لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من انرا با دراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم امیخت


در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به اواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند


اه...
سهم من اینست
سهم من
اسمانیست که اویختن پرده ای انرا از من می گیرید
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن الودی در باغ خاطره هاست
و و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:
"دستهایت را
دوست می دارم "

دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم ,می دانم , می دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند کاشت


گوشواری به دو گوشم می اویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در انجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یکشب او را
باد با خود برد


کوچه ای هست که قلب من انرا
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را ابستن کردن
حجمی از تصویری اگاه
که ز مهمانی یک اینه بر می گردد

و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد


من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد ارام ارم
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
......
و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک اسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی .
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
ساعت چهار بار نواخت
امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد میآمد
در کوچه باد میآمد
و من به جفت گیری گلها میاندیشم
به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس می گذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهش
بالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
-سلام
- سلام
و من به جفت گیری گل ها میاندیشم

............................

;)
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم
اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
این جا منم که می روم

آن جایی که می مانی
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این جا منم که می گویم هر چه بخواهی برایت انجام می دهم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آن جا تویی که میخندی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این جا منم که هر چه میخواهم انجام می دهم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آن جا تویی که که مرا دوست تر داری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این جا منم که بی تو می میرم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آن جا تویی که برای خانه ات پنجره می سازی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این جا...نه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آنجا تویی که برای پنجره ات پرده می دوزی.[/FONT]
 

R-ALI

عضو جدید
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست

او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که ناشق است رد خواهد بود
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست
تقصیر وی آن است که آرد دگری
قربان سازد، به جای خود، در ره دوست
شیخ بهایی:gol:
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

حافظ
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مُهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم

ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم

زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش
پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم

وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم

من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی‌دانم

ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمی‌دانم

شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمی‌دانم
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازه‌ی هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی

از غم تو غنیم وز همه عالم درویش
نیست چون من به جهان از غم درویش غنی

مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی
نفسی سوخته وار از سر بی‌خویشتنی

این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر
نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی

این دم از عالم عشق است به بازی مشمر
گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی

گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق
سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]امشب ز پشت ابرها بيرون نيامده ماه[/FONT][/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]از خانه بيرون مي زنم اما کجا امشب[/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]شايد تو مي خواهي مرا در کوچه ها امشب[/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]پشت ستون سايه ها روي درخت شب[/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]مي جويم اما نسيتي در هيچ جا امشب[/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]مي دانم اري نيستي اما نمي دانم[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]بيهوده مي گردم بدنبالت [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]چراامشب[/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]؟ [/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]هر شب تو را بي جستجو مي يافتم اما[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]نگذاشت بي خوابي بدست آرم تو را امشب[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]ها [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]... [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]سايه اي ديدم شبيهت نيست اما حيف[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]ايكاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]حتي ز برگي هم نمي آيد صدا امشب[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه[/FONT]

[FONT=Arial,Bold]بشكن قرق را ماه من بيرون بيا امشب[/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]گشتم تمام کوچه ها را [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]يك نفس هم نيست[/FONT][/FONT]


[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]طاقت نمي آرم [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]تو که مي داني از ديشب[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]بايد چه رنجي برده باشم [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]‚ [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]بي تو [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]‚ [/FONT][/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]تا امشب[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]اي ماجراي شعر و شبهاي جنون من[/FONT][/FONT]

[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]آخر چگونه سرکنم بي ماجرا امشب؟[/FONT][/FONT]



[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]:gol:محمد علي بهمني:gol:[/FONT][/FONT][/FONT][/FONT][/FONT]
[FONT=Arial,Bold][/FONT]
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من​
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT][FONT=Arial,Bold][FONT=Arial,Bold]
در ديگران مي جويي ام اما بدان اي دوست
اينسان نمي يابي ز من حتي نشان اي دوست
من در توحل گشتم مرا در خود صدا مي زن
تا پاسخم را بشنوي پژواك سان اي دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردي مكن با اين چنين آتش به جان اي دوست
گفتي بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردي
حالا لالم خواستي پس خود بخوان اي دوست
من قانعم آن بخت جاويدان نمي خواهم
گر مي تواني يك نفس با من بمان اي دوست
يا نه تو هم با هر بهانه شانه خالي کن
از من ،من اين برشانه ها بار گران اي دوست
نامهرباني را هم از تو دوست خواهم داشت
بيهوده مي کوشي بماني مهربان اي دوست
آنسان که مي خواهد دلت با من بگو آري
من دوست دارم حرف دل را بر زبان اي دوست
:gol:محمد علي بهمني:gol:

[/FONT][/FONT]
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم ز آتش حرمان و هوس می‌جوشیم
می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3656

Similar threads

بالا