كوي دوست

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه مرغه نه شتر مرغه مي خالدار
نه ساكو ته نه كاشاله مي سردار
گول مرداب ما نستان قشنگه
نه بو داره نه خاصيت مي ديلدار

نه مرغ است و نه شتر مرغ است خالدار من
نه سگ است و نه شغال است سردار من
همانند گل مرداب زيبا و قشنگ است
ولي نه بو دارد و نه خاصيت دلدار من
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا اينقدر خلوت شده اينجا؟؟؟
دلم تنگيده بود اين چند شبي كه درست و حسابي نمي تونستم بيام اينجا
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصلا سايت خلوت شده دريغ از يه چراغ روشن تو ليست دوستان!!!

بوشوم قارماق تاو دي تا شفارود
شفاروده دگفته آتش و دود
گول آقا شمشاد از فاكون او ساده
بيگيفته ماهي از آب گيل آلود

براي قلاب انداختن و ماهي گرفتن تا محله شفارود رفتم
شفا رود در آتش و دود افتاده
گل اقا تور كوجك(دايره اي و دسته جوبي مخصوص)را از انباري خانه(پستو يا دهليز) برداشت
از آب گل آلود ماهي گرفت
:(:(:(
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنان که در جستجویِ شادمانی هستند
کم تر آنرا می یابند
اما کسانی حقیقتا شاد هستند
که باور دارند
هر آنچه از سویِ خدا می رسد نیکوست!
 
آخرین ویرایش:

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
با شكستنت شكستم
عاشقم، عاشق وخسته ام
پای تو موندم و ساختم
دل به هیچ كسی نبستم

نه به عشقت، نه به عشقم
قسم دروغ نخوردم
بازی برده رو باختم
به تو باختم و نبردم

وقت گریه هات دلم رو
به شب و شعله كشیدم
حقم رو دادی رو رفتی
من به هیچی نرسیدم

خیلی سخته دل بریدن
خیلی ساده است دل شكستن
سخته عاشقونه موندن
دل به هیچ كسی نبستن

چه عذابیه كه امروز
تو رو دارم و ندارم
موندی تا ابد تو قلبم
اما رفتی از كنارم ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر بار که در سکوت نشسته ام
و ذهنم همچون پرنده ای به پرواز در می آید،
آن را به سرعت و نرمی به درگاهِ الهی باز می گردانم.
اگر ساعت ها کاری بیش از باز گرداندنِ ذهنم نزدِ خداوند
-هر بار که او دورتر پرواز می کند-
انجام ندهم،
باز هم وقتِ خود را بیهوده هدر نداده ام.
به تدریج ذهنم آرام می گیرد
و من طعمِ شیرینِ نشستن در سکوت را خواهم چشید!
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبا بگو که چه‌ها بر سرم در این غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید

ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
 

سماته

عضو جدید
سمانه منم نقاشي مي كردم البته بيشتر طراحي رو دوست داشتم يه طوري راحت ميشه با طراحي سياهي رو نشون داد
سلام افشین جان. حالا چرا سیاهی ؟ این همه رنگ هست که! تو طراحی همه چی سیاه سفیده. اما رنگ دنیایی از احساسه. دوست دارم بدونم چرا سیاهی رو گفتی اخه این حسو خودم داشتم یه مدتی برارجان
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام افشین جان. حالا چرا سیاهی ؟ این همه رنگ هست که! تو طراحی همه چی سیاه سفیده. اما رنگ دنیایی از احساسه. دوست دارم بدونم چرا سیاهی رو گفتی اخه این حسو خودم داشتم یه مدتی برارجان



خب من از اولش خيلي اسعتداد نقاشي داشتم هر چي جلوم ميذاشتن مي كشيدم البته تو چهره يه كم ضعف داشتم واسه همين رفتم كلاس يه چند روزي با مداد رنگي نقاشي كشيدم بعد طراحي رو شروع كردم كنار مداد رنگي و به پيشنهاد استادمون رنگ روغن رو شروع كردم ولي ديدم چندين هفته گاهي چندين ماه بايد وقت بذاري تا يه نقاشي كامل بشه تازه من وقتي داشتم نقاشي مي كردم پياده كردن طرح اوليه نقاشيم خيلي بيشتر از رنگ آميزي طولانيش بهم چسبيد واسه همين فهميدم نقاشي كشيدن و سريع تموم كردن رو بيشتر دوست دارم قشنگي طراحي اينه كه همون لحظه كه احساس غريبي داري مي شيني سر يه ورق و شروع به كشيدن مي كني و خيلي زود تمومش مي كني ولي رنگ روغن نه

خيلي قشنگه كه با دو رنگ سياه و سفيد مي توني همه چيز رو نشون بدي همه چيز توش سياهه عين دنياي واقعي
توي رنگ روغن كلي حس ميذاري وقت ميذاري آخرش نقاشيت ميشه پر از رنگ همش زيبايي شايد خيلي دور از واقعيت باشه اين زيبايي ها و رنگ ها

البته اينا همه واسه چند سال پيش هست نه ديگه نقاشي مي كنم نه طراحي آخرين وقتي كه اينكارو كردم بر مي گرده به چند سال پيش كه خواهرم راهنمايي بود و براي اون نقاشي مي كردم كه ببره مدرسه الانم گاهي واسه بچه كوچيكاي فاميل عكساي كارتوني دفتراشون رو مي كشم

چقدر حرف زدم:confused::smile::redface:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا ...
و چه خوبست و چه زیباست خدایا ...
گرمیم چه گرمیم از این عشق، چو خورشید ...
و چه پنهان و چه پیداست ،خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را ... خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا ...
"مولوی"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و دوست داشتن از عشق برتر است...

دوست داشت از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تاهرجا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد. عشق در غالب دل ها، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جاوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، برخلاف غریزه ها، هرکدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست. عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانکه شوپنهاور می گوید: "شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تاثیر مستقیم آن را برروی احساستان مطالعه کنید!" اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است. عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست. یک خود جوشش ذاتی است و ازاین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است. اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید و در حقیقت، در آغاز، دو روح خط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند.

دكتر علي شريعتي

 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
چنان به موي تو آشفته‌ام به بوي تو مست
که نيستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روي کسم ديده بر نمي‌باشد
خليل من همه بت‌هاي آزري بشکست

مجال خواب نمي‌باشدم ز دست خيال
در سراي نشايد بر آشنايان بست

در قفس طلبد هر کجا گرفتاريست
من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام محسن
خوبی؟
افشین هستی؟تو نقاش بودی و ما نمیدونستیم
بابا هنرمند;)


سلام به همه اي بابا الهه جان در گذشته يه دستي هم به هنر داشتيم مربوط به گذشتس آخرين باري كه جدي نقاشي كردم واسه خودم كه بر مي گرده به وقت مدرسه رفتن خودم و براي خواهرم وقتي كه سوم راهنمايي بود الان خواهرم پيش دانشگاهيه ديگه بقيه نقاشي كردنا همش الكي بوده و يه نقاشي ساده!!!
 

الهه_م

عضو جدید
سلام افشین جان
خوبی؟
خب چرا ادامه ندادی؟حیف نیست؟
کاش من یه کوچولو دراین زمینه سررشته داشتم اونوقت بهت میگفتم:D
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر كلاس ادبيات استاد ازم خواست كه فعل رفتن را صرف كنم من شروع كردم با صداي بلند:

رفتم ... رفتي ... رفت ...

و ... سكوت مي كنم استاد با صداي بلند مي گويد ادامه بده و من ادامه مي دهم:

رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شكست غم تو دلم نشست رفت و دلم بمرد شور از دلم ببرد

اين را مي گويم و مي خندم و مي گويم:

خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز تر است كارم از گريه گذشتسبه آن مي خندم
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام افشین جان
خوبی؟
خب چرا ادامه ندادی؟حیف نیست؟
کاش من یه کوچولو دراین زمینه سررشته داشتم اونوقت بهت میگفتم:D

مرسي الهه جون حيف كه هست ولي خب يه زماني بخاطر عدم تطابق روحيات هنري با روحيات ورزش رزمي گذاشتمش كنار:D:D:Dشوخي كردم حوصله نداشتم ادامه بدم الانم حوصله ندارم فقط تنها كاري كه كلا رفتن با من كرد اين بود كه اون موقع هر وقت دلم مي گرفت واسه خودم نقاشي مي كشيدم و طراحي مي كردم از هر چيزي كه به ذهنم مي رسيد ولي وقتي رفتم كلاس ديگه اون كارم گذاشتم كنار چون نقاشي واسم جدي شد وقتي رفت ديگه كلا رفت!!!



سلام الهه
ممنون من خوبم تو خوبي
چه خبر
سلام افشين جان شما چه طوري خوبي

مرسي محسن جان بدك نيستيم شما چطوري؟؟؟


مرسی محسنی توخوبی؟
من دارم ترکی یاد میگیرم محسن نمیخوای بیای؟;)


من تركي بلدم بخاطر شغل پدرم چند سالي آستارا زندگي كردم من چقدر عجيبم نه؟؟؟بچه كه بودم بندري هم بلد بودم آخه من متولد بندر لنگه هستم!!!ولي اصالتا گيلاني و صومعه سرايي هستم يعني پدر مادرم مال اينجا هستن منم اينجا رو از همه جا بيشتر دوست دارم چه جالبه ولي من هيچوقت نه درست حسابي مي تونم راجع به مدرسه ام حرف بزنم نه جاهايي كه زندگي كردم توشون آخه من متولد 66 هستم با 67 رفتم مدرسه و با 65 فارق التحصيل شدم واسه همين هر وقت مي خوام راجع به ديپلم و مدرسه رفتن و اينا حرف بزنم كلي بايد توضيح بدم و هر وقت هم مي خوام درباره ي محل تولد و اصليت حرف بزنم كلي بايد توضيح بدم!!!
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
نخود آش همسايه نوابن
پيله جغلانه ر تا يه نوابن
نو شوسته قاشق سفره چره بي؟؟؟
فوضول و لوس و بي مايه نوابن

نخود آش همسايه نباش
براي بچه هاي بزرگ دايه نباش
چرا قاشق نشسته سفره ميشي؟؟؟
فضول و لوس و بي مايه نباش
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
قناعت

ابتدای آفرینش کلاغ و طوطی هر دو سیاه بودن

طوطی اعتراض کرد و خداوند او را رنگارنگ کرد

اما کلاغ گفت هر چه از دوست رسد نکوست

نتیجه این شد که می بینی طوطی در قفس است و کلاغ آزاد...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من شکو فاییِ گل هایِ امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید:
"گر چه شب نزدیک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است! "
"حمید مصدق"
 

الهه_م

عضو جدید
محسنی بهنام و معصوم دارن به من یاد میدن یه سر به پروفایلم بزن;)
بابا افشین خیلی کارت درسته
خب تو هم میشی استاد
استاد که 3تا بشه چی میشه:confused:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محسنی بهنام و معصوم دارن به من یاد میدن یه سر به پروفایلم بزن;)
بابا افشین خیلی کارت درسته
خب تو هم میشی استاد
استاد که 3تا بشه چی میشه:confused:
اهان چه استاد اي زبر دستي بابا معلم خصوصي داري


سلام:w21:
شبتون بخیر:gol:
سلام سكرت خوبي چه خبر
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3656

Similar threads

بالا