كوي دوست

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي همگان به سر شود بي‌تو به سر نمي‌شود

داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نمي‌شود

ديده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بي‌تو به سر نمي‌شود

جان ز تو جوش مي‌كند دل ز تو نوش مي‌كند

عقل خروش مي‌كند بي‌تو به سر نمي‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بي‌تو به سر نمي‌شود

جاه و جلال من تويي ملكت و مال من تويي

آب زلال من تويي بي‌تو به سر نمي‌شود

گاه سوي وفا روي گاه سوي جفا روي

آن مني كجا روي بي‌تو به سر نمي‌شود

دل بنهند بركني توبه كنند بشكني

اين همه خود تو مي‌كني بي‌تو به سر نمي‌شود

بي تو اگر به سر شدي زير جهان زبر شدي

باغ ارم سقر شدي بي‌تو به سر نمي‌شود

گر تو سري قدم شوم ور تو كفي علم شوم

ور بروي عدم شوم بي‌تو به سر نمي‌شود

خواب مرا ببسته‌اي نقش مرا بشسته‌اي

وز همه‌ام گسسته‌اي بي‌تو به سر نمي‌شود

گر تو نباشي يار من گشت خراب كار من

مونس و غمگسار من بي‌تو به سر نمي‌شود

بي تو نه زندگي خوشم بي‌تو نه مردگي خوشم

سر ز غم تو چون كشم بي‌تو به سر نمي‌شود

هر چه بگويم اي سند نيست جدا ز نيك و بد

هم تو بگو به لطف خود بي‌تو به سر نمي‌شود
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت مژگان تر مهتاب می خواند خروس
بامداد شسته از باران فردا دیدنیست
گونه ی گل آتشین شد چشم گلگشتی نماند
چشم خوشبینی اگر می بود دنیا دیدنیست.....;)
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي تو مهتاب شبي باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهان خانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي: از اين عشق حذر کن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر کن
آب،آيينه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کني، چندي از اين شهر سفر کن!

با تو گفتم: حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم!
روز اول که دل به تمناي تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه

اول از همه تشکر از افشین

ممنون بابت دعوتت

امشب دلم گرفته:cry:

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از در درآمدي و من از خود به در شدم
گويي كز اين جهان به جهان دگر شدم
گوشم به را تا كه خبر ميدهد ز دوست
صاخب خبر بيامد و من بي خبر شدم
گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق
ساكن شود بديدم و مشتاق تر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پيش آفتاب
مهرم به جان رسيد و به عيوق بر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پيش يار
چندي به پاي رفتم و چندي به سر شدم
تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم
از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
كاول نظر به ديدن او ديده ور شدم
او را خود التفات نبودش به صيد من
من خويشتن اسير كمند نظر شدم
گويند روي سرخ تو سعدي چه زرد كرد
اكسير عشق در مسم آميخت و زر شدم
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان اين شعر رو تو يه سايت ديدم گفتم بذارم اينجا شما هم بخونين


سالها پيش از اين در بهاري زيبا در غروبي غمگين در سكوتي سنگين ما به هم بر خورديم
تو براي دل من آن غروب غمگين آن سكوت سنگين
من براي دل تو آن بهار زيبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پي هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان مي گذريم
تو سراپا شادي غرق در نغمه اين آزادي فارغ از سلسله بند نگاهت بودي
دل بيچاره من , در بهاري زيبا , در غروبي غمگين , در سكوتي سنگين
بي خبر گشت اسير
من در انديشه ان فصل بهار در زمستاني سرد , با دلي رفته ز دست زير لب مي گويم
كاش مي شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها اميد دل نا اميد من
كاش مي شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نميرد دل من
حيف مي دانم من تو همانگونه كه بود آمدنت
در بهاري زيبا , در غروبي غمگين , در سكوتي سنگين
دل مجنون مرا زير پا مي نهي و مي گذري
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام افشين جان خوبي
ببخش ديشب نيومدم جشن تولد سمانه و جشن گلاب جان ديشب نبودم چون يه ماوريت كاري بود حتما بايستي ميرفتم معذرت
سلام معصومه خوش امدي صفا اوردي
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام معصوم جان خوش اومدي

سلام افشین خان گل :gol:...وااای خدا چند وقته ندیدمتون چقدر دلم برای شما و ساختمان تنگیده :cry:
نمیدونم هر وقت خواستم بیام اروری شدم شدید :razz:..دیگه خستم کرده از دمه در برگشتم ...:cry:
خوبین همگی ؟؟؟شبتون خوش :gol:
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي كه رفت و منو از ياد برد
هر چي كه داشتم همه رو باد برد
تو كنج عزلت خودم نشستم
هرچي كه آينه بود زدم شكستم
زخم زبونا رو به جون خريدم
از همه حتي از خودم بريدم
چه عشق ناروايي چه درد بي دوايي
چه زخم نا تمومي چه سرنوشت شومي
با توام اي كه آبرومو بردي
كشتي منو اما خودت نمردي
مث يه كابوس اومدي و رفتي
آتيش به زندگيم زدي و رفتي
رفتي و من موندم و خاكسترم
بلاي تو كاش نميومد سرم
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما هم دلمون واست تنگ شده بود معصوم جان خوب كردي اومدي ديديمت ارور سايت همه رو كلافه كرده شديدا ولي ارور باعث نميشه فراموش كنيم دوستان رو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، می‌کند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم
می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی
خانه‌ی دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
طبق معمول هر شعري از رضا صادقي و محسن چاووشي خواستين من در خدمتم اساسي مي خونم واستون لذت ببرين
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگییی
معصوم عزیزم...محسن جان وافشین جان
خوبید ....خوش میگذره:gol::gol:
افشین جان شرمنده دیشب نیومدم پیغامتو تازه دیدم:w05:
 

massom11111

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما هم دلمون واست تنگ شده بود معصوم جان خوب كردي اومدي ديديمت ارور سايت همه رو كلافه كرده شديدا ولي ارور باعث نميشه فراموش كنيم دوستان رو

ممنون افشین جان :gol:..تو همیشه مهربون بودی .:D...ببینم قرار بود مراسمی برگزار بشه تو ساختمان انجام شد ؟؟؟؟:cry:من بینصیب بودم از همه چیز :(
ای ول معرفتتو راستی ;)
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر زمانی در او نگریستم
چون از او نظر باز گرفتم
در اطراف من همه چیز به هیئت او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریزی نیست...
 
  • Like
واکنش ها: cute

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و تو ، درخت و بارون ...

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار-
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه.

تو بزرگی مث شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مث شب.

خود مهتابی تو اصلا ، خود مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شب تنها
باید
راه دوری رو بره تا دم دروازه ی روز-
مث شب گود و بزرگی
مث شب.

تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مث شبنم
مث صبح.

تو مث مخمل ابری
مث اون ململ مه نازکی:
اون ململ مه
که رو عطر علفا، مثل بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن
میون مرگ و حیات.

مث برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قله ی مغرور بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی...

من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه
میون جنگلا تاقم می کنه.
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون افشین جان :gol:..تو همیشه مهربون بودی .:D...ببینم قرار بود مراسمی برگزار بشه تو ساختمان انجام شد ؟؟؟؟:cry:من بینصیب بودم از همه چیز :(
ای ول معرفتتو راستی ;)


قربونتو من يه كم دير خبر دادم بايد يه خرده زودتر خبر مي كردم همه رو اينطوري همه يهو با خبر شدن نتونستن هماهنگ كنن


سلام به همگییی
معصوم عزیزم...محسن جان وافشین جان
خوبید ....خوش میگذره:gol::gol:
افشین جان شرمنده دیشب نیومدم پیغامتو تازه دیدم:w05:


خواهش ميشه عزيز
 
  • Like
واکنش ها: cute

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكي بود يكي نبود
زيرِ گنبدِ كبود
لُخت و عور تنگِ غروب سه تا پري نشسّه بود.
زار و زار گريه مي كردن پريا
مثِ ابرايِ باهار گريه مي كردن پريا.
گيسِ شون قدِ كمون رنگِ شبق
از كمون ُبلَن تَرَك
از شبق مشكي تَرَك.
روبروشون تو افق شهرِ غلاماي اسير
پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه ي پير.

از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
از عقب از توي برج ناله ي شبگير مي اومد...

« ـ پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه تونه؟
پريا! خسته شدين؟
مرغ پر بسّه شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
گريه تون واي واي تون؟»

پريا هيچ چي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا


« ـ پرياي نازنين
چه تونه زار مي زنين؟
توي اين صحراي دور
توي اين تنگ غروب
نمي گين برف مياد؟
نمي گين بارون مياد؟
نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟
نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟
نمي ترسين پريا؟
نمياين به شهر ما؟

شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-

پريا!
قد رشيدم ببينين
اسب سفيدم ببينين
اسب سفيد نقره نًل
يال و دُم اش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوي آهن رگ من!
گردن و ساقش ببينين!
باد دماغش ببينين!


امشب تو شهر چراغونه
خونه ي ديبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر ميان
داريه و دمبك مي زنن
مي رقصن و مي رقصونن
غنچه ي خندون مي ريزن
نُقل بيابون مي ريزن
هاي مي كشن
هوي مي كشن:
« ـ شهر جاي ما شد!
عيد مردماس، ديب گله داره
دنيا مال ماس، ديب گله داره
سفيدي پادشاس، ديب گله داره
سياهي رو سياس، ديب گله داره ...»
پريا!
ديگه توكِ روز شيكسّه
دَراي قلعه بسّه
اگه تا زوده بُلن شين
سوار اسب من شين
مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد
جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.


آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
مي ريزن ز دست و پا.
پوسيده ن، پاره مي شن،
ديبا بيچاره ميشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن
سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن

عوضش تو شهر ما... ] آخ ! نمي دونين پريا! [
دَرِ برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن
غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن
هر كي كه غصه داره
غمشو زمين ميذاره.
قالي مي شن حصيرا
آزاد مي شن اسيرا.
اسيرا كينه دارن
داس شونو ور مي ميدارن
سيل مي شن: شُرشُرشُر!
آتيش مي شن: گُرگُرگُر!
تو قلب شب كه بد گِله
آتيش بازي چه خوش گِله!

آتيش! آتيش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چيزي به شب نمونده
به سوز تب نمونده
به جستن و واجَستن
تو حوض نقره جَستن...

الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن
به جائي كه شنگولش كنن
سكه ي يه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور يارو برقصن
« حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
« قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن
پريا! بسّه ديگه هاي هاي تون
گريه تون، واي واي تون !»...

پريا هيچ چي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ...
*
« ـ پرياي خط خطي
لخت و عريون ، پاپتي!
شباي چله كوچيك
كه زير كرسي، چيك و چيك
تخمه مي شكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد
بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسّه مي گف
قصه ي سبز پري زرد پري،
قصه ي سنگ صبور، بز روي بون،
قصه ي دختر شاه پريون، -
شما ئين اون پريا!
اومدين دنياي ما
حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه ي خاموش مي خورين
كه دنيامون خال خالي يه، غصه و رنج خالي يه؟

دنياي ما قصه نبود
پيغوم سر بسّه نبود.
دنياي ما عيونه
هر كي مي خواد بدونه:
دنياي ما خار داره
بيابوناش مار داره
هر كي باهاش كار داره
دلش خبردار داره!

دنياي ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!

دنياي ما - هي ،هي ، هي !
عقب آتيش – لي ، لي ، لي !
آتيش مي خواي بالا تَرَك
تا كف پات تَرَك تَرَك ...

دنياي ما همينه
بخواهي نخواهي اينه!

خوب، پرياي قصه!
مرغاي پرشيكسّه!
آبِ تون نبود، دونِ تون نبود، چائي و قليون تون نبود؟
كي بِتون گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما
قلعه ي قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟»

پريا هيچ چي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن،
پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن خنده شدن،
خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن، ميوه شدن هسته شدن،
انار سر بسته شدن، اميد شدن يأس شدن، ستاره ي نحس شدن ...

وقتي ديدن ستاره
به من اثر نداره:
مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
يكي ش تُنگ شراب شد
يكي ش درياي آب شد
يكي ش كوه شد و زُق زد
تو آسمون تُتُق زد ...

شرابه رو سر كشيدم
پاشنه رو ور كشيدم
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، هم پاي آواز مي زدن:

« ـ دلنگ دلنگ! شاد شديم
از ستم آزاد شديم
خورشيد خانم آفتاب كرد
كلّي برنج تو آب كرد:


خورشيد خانوم! بفرمائين!
از اون بالا بياين پائين!


ما ظلمو نفله كرديم
آزادي رو قبله كرديم.


از وقتي خلق پا شد
زندگي مال ما شد.


از شادي سير نمي شيم
ديگه اسير نمي شيم


ها جَستيم و واجَستيم
تو حوض نقره جَستيم


سيب طلا رو چيديم
به خونه مون رسيديم...»
*
بالا رفتيم دوغ بود
قصه ي بي بي م دروغ بود،
پائين اومديم ماست بود
قصه ي ما راست بود:

قصه ما به سر رسيد
غلاغه به خونه ش نرسيد،
هاچين و واچين
زنجيرو ورچين!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3654

Similar threads

بالا