كوي دوست

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
منظورت رو مي فهمم باشه مينا جان هرجور راحتي صدات مي كنيم
چشم من كه فيلم زياد مي بينم حتما اينم پيدا مي كنم و مي بينم


بچه ها فعلا من برم با اجازتون فردا بايد برم دانشگاه البته كلاس ساعت 11 دارم ولي خب زودتر بايد اونجا باشم فعلا خداحافظ قربون همتون برم شب خوبي بود و ايشالا همينطور خوب واسه همتون ادامه پيدا كنه
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه بد سمانه اومدنت همزمان با رفتن من شد ولي عيبي نداره ايشالا فردا شب امروز رفته بوديم خونه مامان بزرگم اينا واسه حلواي محلي درست كردن خستم دارم ميميرم!!!
 

mina_srk

کاربر فعال
سلام سمانه جان خوبی؟
به من بگسد مینا!بدون هیچ پس وند و پیش وندی!
مرسی!
شبتون خوش
 

mina_srk

کاربر فعال
تو چشمات يه چيز خاص و عجيبه
نفس هات مثل وزش بادي مي مونه كه باعث ميشه دلم مثل بادبادك به پرواز دربياد
امشب خيلي خوش يمنه
كسي كه تمام دنيا خواستار اونن نزديك منه
من حرفاي زيادي براي گفتن و سوال هاي زيادي براي پرسيدن دارم
من بايد چيزي رو كه هميشه تو دلم تكرار مي كردم، با صداي بلند بگم؟
تو چشمات يه چيز خاص و عجيبه
نفس هات مثل وزش بادي مي مونه كه باعث ميشه دلم مثل بادبادك به پرواز دربياد
نور از تو ناشي ميشه
حتي روشنايي مهتاب در برابر تو نور كم رنگ ديده ميشه
چشمانت چنين آشوبي در دلم به پا كرده
همه آرزوي من در اين لحظه اينه كه در چشمانت غرق شوم
تو چشمات يه چيز خاص و عجيبه
نفس هات مثل وزش بادي مي مونه كه باعث ميشه دلم مثل بادبادك به پرواز دربياد
 

mina_srk

کاربر فعال
بچه هاااااااا؟
بابا جون من کوش؟
دلم تنگید آخه!
باباییییییییییییی؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قصه شیرین - فريدون مشيري



مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل دوست
بپذیریم به جان
هر چیز جز مبل دل او
بسپاریم به باد
آه
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده می زد شیرین
تیشه می زد فرهاد
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فرهاد
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
رمز شیرینی این قصه کجاست
که نه تنها شیرین
بی نهایت زیباست
آن که آموخت به ما درس محبت می خواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بی عشق مباد
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازار دلی را که تو جانش باشی
معشوقه ی پیدا و نهانش باشی

زان می ترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش وقتي زندگي فرصت دهد


گاهي از پروانه ها يادي کنيم


کاش بخشي از زمان خويش را


وقف قسمت کردن شادي کنيم


کاش گاهي در مسير زندگي


باري از دوش نگاهي کم کنيم


فاصله هاي ميان خويش را


با خطوط دوستي مبهم کنيم


کاش وقتي آرزويي ميکنيم


از دل شفاف مان هم رد شود


مرغ آمين هم از آنجا بگذرد


حرف هاي قلبمان را بشنود
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمان چون باد در گذر است تو نمی توانی آن را ماندگار سازی اما می تونی در آن
ماندگار شوی پس بکوش برای ماندگار شدن زیرا.... "زندگی برای مردن نیست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام مينا بابا يي خوبي چه خبر
ببخش ديشب چند تا پست دادم همش خورد به ارور ديگه خسته شدم رفتم
سرحالي خوشحالي
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیر نور ماه...

زیر نور ماه...

زیر نور ماه در کنار سایه خورشید ودر میان خلوت دل باید اندیشید آن زمان که صدای چرخ دنده های این عصر پولادین به گوش نمی رسد و شهر در خاب است.
اما تو , تو می اندیشی و استدلال میکنی که جمع نداریم 2 و 3و 4و... دومین و سومین و .. این ها همه واهی و پوچ است آنچه که هست در یک نهفته اولین , سرآغاز ،اول و آخر و به قول دوستم دو را برای وزن کلام آوردند واگر نه وجودی ندارد این زمان است که دیگر احساس غریبگی با پیرامونت نمی کنی و همه آن صدایی را می شنوی وآن چیز را را می بینی که می گویی . و در آن سکوت شب فریاد می شنوی ، فریاد درونت که در تلالو شب کمی زنگار رفته تر گردیده.

آری این است حکمت و قضای الهی که زبان دل از ناشناخته ترین زبانها هم ناشناخته تر باشد و آن را می بینی و می فهمی ولی نمی شناسیش و نمی توانی پاسخش دهی

سر نشتر عشق بر رگ روح زدن
یک قطره چکید و نام آن دل شد

آری دل محصول عشق و روح است دو معنای متفاوت و مجهول چرا که نه عشق دیدنی است و نه روح لمس کردنی دیگر چه رسد به دل .

آن هنگام است که باید منتظر بشینی و چشم به راه کلید دار این دلهای مغلول و مسلسل باشی که هرچه هست و نیست از ازل تا ابد نزد اوست او خواهد ‌ آمد زنجیر از زبان این دلهای بسته خواهد گشود.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]به من گفتی که دل دریا کن ای دوست [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همه دریا از آن ما کن ای دوست [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دلم دریا شد و دادم به دستت [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مکش دریا به خون پروا کن ای دوست [/FONT]
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه ميپرسند
چيست در زمزمه مبهم آب
چيست در همهمه دلكش برگ
چيست در بازي آن ابر سپيد
روي اين آبي آرام بلند
كه ترا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال
چيست در خلوت خاموش كبوترها
چيست در كوشش بي حاصل موج
چيست در خنده جام
كه تو چندين ساعت
مات و مبهوت به آن مي نگري
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
مه به اين آبي آرام بلند
نه به اين خلوت خاموش كبوترها
نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
من به اين جمله نمي انديشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل يخ را با باد
نفس پاك شقايق را در سينه كوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاينده هستي را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را ميشنوم
مي بينم
من به اين جمله نمي انديشم
به تو مي انديشم
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تو مي انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال كه باشم به تو ميانديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان
تو بيا
تو بمان با من تنها تو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند
اينك اين من كه به پاي تو درافتاده ام باز
ريسماني كن از آن موي دراز
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستي تو بجوش
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش


شعر از : زنده ياد استاد فريدون مشيري
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما وقار كوه را گاهي به كاهي ديده ايم
ماورا آنچه مي بينيد گاهي ديد ه ايم
سا لك روشن دليم از گم شدن تشويش نيست
جاي پاي دوست را در كوره راهي ديده ايم
عاشق بي پا سر شو چونكه بسيار از فلك
كج رويها در بساط كج كلاهي ديده ايم
اي بدست آورده قدرت كار خلق آسان مگير
عالمي در خون كشيدن ز اشتباهي ديده ايم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آره!چند روز پیش عملش کردن!
اما خب درد داره دیگه!
بمیرم الهی!
میای بریم عیادتش؟:crying:
خوبه كه عملش كردن خب ديگه مگه ميشه درد نداشته باشه
بريم هند دلت خوشه بابا من كه نميتونم

هیچی ترم جدیدمون تازه شروع شده
مامان گلابم خوبه؟اینجا نمیاد؟:gol:
خوبه اميدوارم موفق باشي
خوب بايد باشه انشالله
امشب كه نديدمش بعضي مواقع مياد اينجا ديگه مديريت و گرفتاري
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
درخت تنهاست
با هزاران چشم ِ
سیب های خاکستر پدرانمان
در کنار گور های خالی
که تا مغز استخوانشان را
بلعیده است.
ساکت و با اشتها
ذره ذره پوستم را، تکه تکه می کند
هنوز به استخوانهای سفیدم نرسیده است.

یاد اهرام مصر افتاده ام
من فرعونی از
اهالی همینجا
گوری از شن و مه را در آیینه ی ِ
تلوزیونی سیاه و سفید برای
فصل رسیدن سیب ها
اجاره کرده ام.

درخت تنهاست
با هزاران سیب
که زیر دندان کودکان خیابان
مرا گاز می گیرند.

درخت تنهاست
با هزاران چشم که در نیمه شب
جهان را از خاکستر های پدرانمان
بالغ می کنند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3656

Similar threads

بالا