فقط برای خداوند نوشتم .......

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته...!!

خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته...!!


خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!
بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...

بیا تا دل کوچــــــــــکم را
خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!

خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!

بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...
که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!

خدایـــا کمـــک کـــن :
که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...

کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...
مبـــادا بمیـــرد...!!!

خــــدایــا دلــــــم را
که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت...

اگر چه شــــــکســــــته!!!
شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!
 

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم باد کرده است ....

نمیدانی چه هوایی ست

باشی و نباشی

برای اینهمه زمین نشین

که گاهی

انگار از فضا آمده اند ....!

نه من میشناسم

نه می شناسنم ........

.

.

.

هوای کوی تو که باشد .............

آه.....

راستی :

هوای تو چه شکلی ست ؟؟
 

صبا68

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداي گناهكاران
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ر[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]وزي حضرت موسي عليه السلام در كوه طور، هنگام مناجات عرض كرد:‌ اي پروردگار جهانيان!‌ جواب آمد لبيك! پس عرض كرد : اي خداي اطاعت كنندگان! جواب آمد: لبيك! سپس عرض كرد:‌ اي پروردگار گناهكاران!‌ موسي عليه السلام شنيد: لبيك،‌ لبيك، لبيك! حضرت موسي عليه السام عرض كرد: خدايا!‌ حكمتش چيست كه تو را به بهترين اسامي صدا زدم، بيش از يك بار جواب ندادي، اما تا گفتم: اي خداي گناهكاران، سه مرتبه جواب دادي؟‌ خداوند فرمود:‌
اي موسي! عارفان، به معرفت خود و نيكوكاران به كار نيك خود و مطيعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز فضل من پناهي ندارند، اگر من هم آنها را از درگه خود نااميد كنم،‌ به درگاه چه كسي پناهنده شوند.
[/FONT]
[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]قصص التوابین [/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]ص198[/FONT]​

[FONT=verdana,tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دلم لحظه ای زندگی می خواهد لحظه ای از شما پر شدن. لحظه ای که شما باشید . به من بگویید چگونه می توانم از شما سرشار شوم؟ چگونه می توانم من نباشم چگونه دور شوم از هرچه غیر شماست و شایسته گام بنهم در پیشگاهتان. باور کنید پشت این جلد سیاه که ناچار شده قلبی می تپد که نورشما در ان تابان و درخشان است. به من بگویید چگونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

سحر صبح

عضو جدید
خدا رو به در هم شکستن تدابیر شناختم

تو میگی ترک
او میگوید انجام ...




 

سحر صبح

عضو جدید
خـــدا زیـــباستـــــــ ...

و زیباییِـــــــــ را دوســـتـــــ دارد ...



فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ .[مومنون / 14)



پیش از اینها فكر میكردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس وخشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق كوچكی از تاج او

هر ستاره پولكی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او كهكشان

رعد و برق شب صدای خنده اش

سیل و طوفان نعره توفنده اش

دكمه پیراهن او آفتاب

+

هیچكس از جای او آگاه نیست

هیچكس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین

بود اما در میان ما نبود

مهربان و ساده وزیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم از خود از خدا

از زمین، از آسمان،از ابرها

زود می گفتند این كار خداست

پرس و جو از كار او كاری خطاست

آب اگر خوردی ، عذابش آتش است

هر چه می پرسی ،جوابش آتش است

تا ببندی چشم ، كورت می كند

تا شدی نزدیك ،دورت می كند

كج گشودی دست، سنگت می كند

كج نهادی پای، لنگت می كند

تا خطا كردی عذابت می كند

در میان آتش آبت می كند

با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم پر ز دیو و غول بود

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می كردم همه از ترس بود

مثل از بر كردن یك درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه

مثل صرف فعل ماضی سخت بود

مثل تكلیف ریاضی سخت بود

***
تا كه یكشب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یك سفر

در میان راه در یك روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر اینجا كجاست

گفت اینجا خانه خوب خداست!

گفت اینجا می شود یك لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه كرد

با دل خود گفتگویی تازه كرد

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟

گفت آری خانه او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده وبی كینه است

مثل نوری در دل آیینه است

می توان با این خدا پرواز كرد

سفره دل را برایش باز كرد

می شود درباره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران حرف زد

با دو قطره از هزاران حرف زد

می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد

میتوان مثل علف ها حرف زد

با زبان بی الفبا حرف زد

میتوان درباره هر چیز گفت

می شود شعری خیال انگیز گفت....

***
تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیك تر

از رگ گردن به من نزدیك تر….

قیصر امین پور



وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ

و ما انسان را آفریده‏ایم و میدانیم كه نفس او چه وسوسه‏اى به او مى‏كند

و ما از شاهرگ [او] به او نزدیكتریم


(سوره ق /۱۶)
 

سحر صبح

عضو جدید
گاهی اوقات شده حس کنی هرچی خدا رو صدا میکنی جوابت رو نمیده؟؟؟؟؟؟

آره. شده.
اما
ان الله بالغ امره. خدا امورش را به انجام میرسونه و در مقابل روای حاجت بندگانش هیچ تعهدی نداده.
فقط فرموده دعا کنید تا (اگر صلاح دیدم) اجابت کنم.
دعا خودش اجابت خداست. چون یک توفیقه. چون دعا گفتگوی با خداست. دعا باعث میشه اگر حاجت نگیریم اون دنیا بهمون بده. یا یک بلای این دنیایی رو ازمون دفع کنه... هیچ دعایی بدون اجابت نمیمونه. اما مدلش اونی نیست همیشه که ما میخوایم
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
گاهی اوقات شده حس کنی هرچی خدا رو صدا میکنی جوابت رو نمیده؟؟؟؟؟؟

چ جالب..اره..خیلی...
صبرکردم ...و این قدرفکرکردم که دلیلش رو پیداکردم...و حتما حتما پس ازمدتی دلیل ندادنش روفهمیدم..چون یا یک نوع بهترش رو نصیبم کرده...یا خود دعارو...

یه چیزجالبی شنیدم امروز:نقل قول ازیک بزرگی..:میگفتش همه ادمها تاوقتی که به همه روزی هایی که خدابراشون مقدرکرده نرسن..نمیمیرن...پس برای رسیدن به روزها عجله نکننین و درصورتی که فکرمیکنین چرا به شما نداده ،حتما یابهترش درانتظارتونه و یا نیاز به زمان مشخصشه...


امیدوارم منظورم رو رسونده باشم...
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
سلام. سلام خدا امشب اومدم بهت بگم.مهمون نمی خوای؟ اومدم پیشت بمونم .اینبار نمکدون نمی شکنم . اینبار با اینکه دست و دلم میلرزه ولی می مونم......خدایا کاش که بفهمیم دوستمون داری..... اونوقت جایی بهتر از اونجا که هستی وجود نداره.....خدایا بهم بفهمون
 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خب مگر چه فرقی دارد برایت که به من بفهمانی حجم دستهایت به وسعت خورشید گرم است. مرد نیستم اگر رهایشان کنم . ای تمام پاکی ای خالق نور
 

ریحانه...

عضو جدید
خداجونم سلام این روزها خیلی دلم هواتو کرده من بهت نیاز دارم خودت کمک کن میدونم باید این اتفاقها بیفته میتونم حس کنم اما سخت شد همه چی واسم
خدایا کمکم کن باشه؟من خیلی واسم سخته.بهم توان بده.عاشقتم.
 

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وسعت شهر چنین است و چنان ......

اما

وسط این همه معرکه

این همه باید و نباید

این همه بکنم ...،نکنم .....

تویی که هستی

می بینی

می شنوی .....

.

.

.

"و من

مسافرم ای بادهای همواره

مرا به وسعت تشکیل ابرها ببرید ...."




 

TOM-CAT

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط خدا حرف دلمومیدونه و بس.......

زمونه الان آدم زیاده ولی همدرد و همزبون کمه ،
علتش هم وابستگی به دنیایی هستش
که آخرش یه تیکه پارچه سفید نصیبت میشه اونم بدون جیب .
کوچیک که بودیم تو مدرسه برامون فرقی نمیکرد والدین دوستمون یا همکلاسیمون
چه مقامی دارن و یا اوضاع مالیشون چطوره ،
بی دلیل همدیگر رو دوس داشتیم ،با هم دعوا میکردیم و زود با هم آشتی میکردم
چرا چون تحمل دوری از همدیگر رو نداشتیم
قلبمون واسه هم میتپید بدون هیچ محدودیتی ،
اما.........
رفته رفته که بزرگتر شدیم دیدیم نه دنیای کودکی و بزرگسالی خیلی با هم فاصله دارن ،
اونجا دل حکومت میکرد ولی اینجا عقل و منافع .
دوستان به ظواهر من توجه دارن مدل لباسم ،ثروتم ،مقام اجتماعی و ........
فاصله زیاد شده دیگه دل جایی نداره .
نمیدونستیم که وقتی بزرگ میشیم دلامونم اینجوری میشه.
فقط توی بچگی ارزو داشتیم...
اما حالا دوست دارم برگردم به همون بچگیم
جایی که زود آشتی میکردیم...قهرامون نهایتش دو ساعت بود.....
مادر بزرگم همیشه میگفت:دل آدم مثل قلکه , اگه سکه محبت کسی توش افتاد نمیشه درش آورد مگه بشکنه
یاد گرفتم که دل کسی رو نشکنم
مهم نیس که دله من شکسته شه...آخه میگن چرخ روزگار بالا و پایین داره

وقتی هم که دلت گرفته باشه با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه می کنی،چه برسد به مرور خاطرات!

 

ریحانه...

عضو جدید
خدایا امروز یه اتفاق تلخ افتاد اگه همه چی رو به تو نسپرده بودم الن از گریه مرده بودم اما ته دلم یه نور امیدی هست که بهم میگه خیالت راحت اون بالایی خیلی حواسش بهت هست
 
  • Like
واکنش ها: agin
بالا