خدای عزیزم ممنونم که همیشه هستی ...
ببخش خیلی وقتا بهت پشت کردم راهمو گرفتم به سمت اعماق تاریکی پیش رفتم ...اما ممنونم که همیشه پشت سرم بودی مراقبم بودی حتی اگه نخواستم دستمو گرفتی پروازم دادی
خیییلیییییی دوست دارم هرکی باتو باشه رو هم دوست دارم خیلی زیاد...دوستتون دارم دوستای خدا
قشنگ بود مرسی
خدا نه در جیبهای من است
نه تو !...
حتی درون قاب اتاقت هم
جا نمی شود؛
از بس بزرگ است !
اما با من ، لابلای درختان
بازی میکند
وقتی که باد می آید .
انگار دستانش
روی شانه هایم می ریزد
وقتی در باران
راه می روم !
......
چقدر خدا بزرگ است !
صبحها وقت نماز
روی ذهنم راه می رود !
ایشالا هرچه زودتر حال مادرتون خوب شه....اینقدردلم گرفته که گفتم شاید با نوشتن یه کم سبک شم یک ساله که تو دلم نگه داشتم دیگه ترکیدم
بعد از گذشت سال ها ناراحتی به نقطه ای رسیدیم که گفتیم حالا یه نفس راحت می کشیم که اون موقعه خدا هدیه ای به اسم سرطان رو به مامانم داد چقدر واسه یه خانواده سخته که بخواین به کسی بگید چه مریضی داره یک هفته هممون گریه میکردیم و خودمون رو آماده میکردیم که در مقابل مامان کم نیاریم روزی که خبر رو بهش گفتیم با خنده و گفتن اینکه این یه اتفاق ساده هست مثه سرماخوردگی جریان رو گفتیم . سرطان سینه از نوع بدخیم و تهاجمی وحشتناک بود تمام بدنمون میلرزید .ندونستن اینکه شیمی درمانی چیه واسه مامانم سخت بود و گفتن اینکه مامان موهات از جلسه دوم میریزه از اونم سخت تر بود نمیشد که نگیم باید مریضتون رو واسه این اتفاقا آماده کنید ، موهای خوشکلشو من میچیدم و اون گریه می کرد باید جریان رو میپذیرفتیم ،سه جلسه شیمی درمانی قبل از عمل اولین جلسه شیمی درمانی:ترس با حالت تهوع از هر صدایی بیزار از نور متنفر .سردرد.بی حال خلاصه حالب نبود از جلسه دوم موها شروع کرد به ریختن و یکی از سخترین مراحلی که بیمارتون باید هرقیافه خودشو تویه آینه قبول کنه مامانم گریه میکرد و از ما قایم میشد میگفت منو ببینید حالتون بد میشه .سومین مرحله شیمی درمانیم تموم شد و روز شماری برای عمل ، دقیقا مثله یه قطع عضو روحیه بیمارو دگرگون میکنه خلاصه از زجری که مادرم کشید بعد از عمل ، بنیه ضعیف بخاطر شیمی درمانی قبل از عمل خیلی اذیتش کرد خلاصه....این قصه یکسال ادامه پیدا کرد هر ماه شیمی درمانی و ما خوشحال که روزهای تقویم رو خط میزدیم تا به تهش برسیم بعد از 9جلسه شیمی درمانی 20 جلسه پرتو داشتیم و این شاد ترین لحظات ما تو این یک سال بود که گمان میکردیم این دیگه آخرشه اما از همون روزهای اول پرتو درمانی درد کمر مادرم شروع شد و هر جا میبردیم هر آزمایشی که میدادیم میگفتن عوارض شیمی درمانی تا اینکه بعد از یک ماه دکتر تازه از خواب بیدار شد و گفت این متاستاز هست و کمر مادرتون شکسته و این اون پتکی بود که محکم خورد تو سر ما یه مامان ضعیف که حالا راهم نمیتونه بره و هر شب از درد تا صبح ناله میکنه و خانواده ای که باید روبروی اون بشینه و دردشو تماشا کنه و لبخند بزنه که مامان همه چیز درست میشه
سختر از اون که هیچ روزی دیگه توی تقویم خط نمیخوره ، منتظر معجزه بودن
به قول مامانم میگه چه بمیرم چه شفا پیدا کنم هر دوش معجزه هست
خدایا بازم شکرت میدونم که قدرت مطلقی تو این یه سال بخدا آدم شدم دیگه امتحانمون نکن طاقتمون داره تموم میشه خودت یه نگاه به ما کن و معجزه کن
خدایا من به معجزت ایمان دارما قبلا بهم نشونش دادی این بارم دستمو پس نزن