فرمانده

tahoora62

کاربر بیش فعال
شب قبل از عملیات کربلای۵ خواب عجیبی دیدم. دیدم شب عملیات است و همراه بچه‌های گردانمان شور گرفته‌ایم به سر و سینه می‌زدیم و یا حسین یا حسین می‌گفتیم.

با کمال تعجب دیدم که در وسط حلقة ماتم رزمنده‌ها خود آقا سیدالشهد ایستاده است و همة ما محو تماشای جمال دلربای او، پروانه‌وار گرد شمع وجودش می‌چرخیدیم. از صدای حسین‌ حسین بچه‌ها غوغایی به پا بود. در لحظه‌ای که رمز «یا فاطمه‌الزهرا» عملیات اعلام شد دیدم وجود نازنین آقا اباعبدالله‌الحسین که پیش روی ما قرار گرفته بود، شمشیر از نیام برکشید و به سمت مواضع یزیدیان زمان تاخت و ما هم به‌دنبال آن حضرت حمله کردیم و با دشمن درگیر شدیم. در حال کارزار بودیم که ناگهان من تیر خوردم و افتادم. دیدم آقا سیدالشهد ذره‌پروری کردند. بالای سر من تشریف آوردند و به رزمنده‌ای که باشتاب از بالای سر من می‌گذشت فرمودند: او را نگذارید اینجا بماند، به عقب برگردانید. آن برادر رزمنده هم به تبعیت از امر مولا به هر زحمتی بود مرا به عقب برگرداند.
فردای آن شب، شب عملیات کربلای۵ بود. تک‌تک لحظات آن خواب به عینیت تبدیل می‌شد. همان‌جا همان بچه‌ها، همان‌ شور و… اینده‌ای را که در شب گذشته در خواب دیده‌ بودم، در زمان حال بعینه می‌دیدم. در همان شب عملیات من تیر خوردم و دیدم که کسی آمد بالای سرم و گفت…
عبداللهی(پاسداری از روستای خاکعلی قزوین)
 
بالا