چشم!!!!
یه روز خسته, کوفته از یه راه طولانی, رفتیم خیر سرمون یه چیزی بخوریم!!!!
خلاصه!
چشت روز بد نبینه!!!!
اینورم مهرداد!
اونورم مهران!
اونور آتوسا!
اونورش بچه های کم غذا!!!
اونور همشون هم یکی که بین 5تا کم غذا افتاده بود!!!(اسمش رو هم نمیگم که پژمان بود!!!)
خلاصه...!
منه بیچاره چون زیتون دوست دارم, به یارو گفتم چنا پیتزام زیتون نداره؟؟؟
گفت: گوشت و قارچ زیتون نداره!!!!
منم گفتم زیتون دوست دارم! زیتون میخوام!
بیچاره رفت طبقه پیایین, از پول پییزا بیشتر,واسم زیتون اورد!
بهش گفتم این همه آدم هستیم, اشانتیون بده!!!
بیچاره دوتا سالاد بزرگ هم اورد!!!!!
یکی اینور یکی اونور!!!!
من هنوز چنگالم رو نذاشته بودم تو سالاد , میبینم که آتوسا تمومش کرد!!! وکله ی مهران رو از توی ظرف سالاد بیرون اوردیم!!! و میدیدم که مهرداد هم داره انگشتاش رو تیمیز میکنه!!!
منم اب دهنم رو قورت دادم, گفتم تو میتونی!!! نترس!!!
تورو نمیخورن!
خلاصه!
آتوسا از بس سرش تو خوردن پییزاش بود, نفهمید که چجوری مهران همه ی دلسترشو خورده!!!
منم داشتم همچنان زیتون میخوردم!!!!
البته نمیگم که اکثرشو پژمان(که اونور بود و اصلا بهمون دسترسی نداشت) خورد!!!
منم یکمی از پییزام رو خوردم, مهرداد غذاش تموم شد!!!
شروع کرد به خوردن پییزای من!
منم که میدیدم سرباز وطن هستش!!! سختی میکشه!
دست رد به سینش نزدم!!!
و گذاشتم بخوره!!!دیدم خیلی گشنشه!!!
از اینور هم مهران و آتوسا پییزاهاشون رو خوردن و از پییزای من و بقیه ی بچه ها میخوردن!!!
(آخه من بیشتر مشغول خوردن زیتون بودم!!!!)
دیدم مهرداد هم گشنشه! و خانمش اونجاست! از خود گذشتگی مردم!!!
دیدم چندتا از بچه ها غذا نخوردن!
گفتم اه چنا نخوردین؟؟
گفتن سیر شدیم!!!
دیگه پییزاهاشون رو اوردن, مهرداد و مهران و آتوسا خوردن!!!!
آخرش هم به اسم من تموم شد!!!
شایعه کرد که امید زیاد پییزا میخوره!!!
دیگه شما وجدانتون رو قاضی کنین ببینین من چقدر مظلومم!
دیدین که اسم تاپیکم چجوریه؟؟؟؟
البته این رو هم فراموش نکنیم که پژمان بین اون 5تا آدم کم غذا افتاده بود و تا لحظه ی آخر حتی سالاد رو هم با خیال راحت خورد...!
و البته هرچی غذا اونور بود!!!!
)
:دی
رفت و دوباره برش داشت!!
آره شب خیلی خوبی بود.....
